جستجوی این وبلاگ

‏نمایش پست‌ها با برچسب جنون سرخوش-قسمت اول. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب جنون سرخوش-قسمت اول. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۶ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

جنون سرخوش- قسمت اول




نویسنده: عقاب پیر

-خوب میگفتی
-چی بگم داداشی
-مسخره نکن دیگه .دادشی!داداشی میکنه.مگه من داداشتم؟
-حال میده آخه .هر کی مهربونه داداشیه. مگه نه؟
-بسه دیگه خودت و لوس نکن. قضیه علی هم زیر سر تو بود ؟
- من؟ منِ مظلوم؟
-شیطون. بگو..مثل همیشه هر چی میشه زیر سر توه
مکثی کرد. خندش و خورد. راه فراری نداشت. شاید هم خودش میخواست که کار به این سوالات بکشه.صورتش رو به سمت ساعت برد و گفت:
-حقش بود.
-عاشق این روحیه کثیفتم میدونستی؟
سرش و به سمتم برگردوند و زل زد به صورتم. به قیافه بی ارایشش عادت نداشتم. یه صورت کاملا عادی.
-اوهوم. واسه همینه راز دارمی.یه راز دار قابل اطمینان.
-پس بگو. شیطون
-از کجاش بگم؟
-چرا؟ بگو چرا علی؟ چرا؟
-اسمش و بزار زهر چشم. بابت یه عمر تحقیر فامیلی.
-باور نمیکنم. ادم از خالش زهر چشم نمیگیره میگیره؟
-در واقع نه! گفتم تو اینطوری فکر کنی.
-یه روده راست نداری تو.
دستم به سمت گردنش بردم. و طبق معمول یه کم فشار دادم. مقاومت نکرد. معلوم بود که از این کارم خوشش اومده. مثل همیشه که وقتی دستم و به بهانه ماساژ دادن روی پشت سرش میکشیدم چشمهاش و می بست و هیچی نمی گفت و من هم از روی دون دون شدن پوست دستش می فهمیدم که غرق در لذته با یه نازی که فقط مال خودش بود وانمود کرد دردش گرفته و ترسیده. بهانه ای شد خودم و بهش نزدیک بکنم و زیر گوشش گفتم:
-میدونی که زورم زیاده .میخوام برام تعریف کنی
-هیچ چیز خاصی نبود. یه کلک کلاسیک بود بابا. شلشون کن و بعد یکی رو سفت کن. همین
زد زیر خنده. و از زیر دستم در رفت. رو مبل ولو شد و لنگهای کشیدش و روی دسته مبل انداخت و بهم زل زد.
-خیلی ساده بود باور کن
-تعریفش باشه برای بعد . ولی چرا؟ بهم ریختن خانواده خاله اینقدر لذت داشت؟ شما ها که مشکلی نداشتین
-شیرینیش به همین بود داداشی!.
رفتم کنار مبل نشستم و دستش و تو دستم گرفتم. اگه دستگیره مبل میزاشت پاهاش و مینداختم روی پاهام . رو دسته مبل خم شد و گفت:
-اینکه نفهمیدن. هیچ وقتم نمی فهمن. تازه کلی هم ازم کمک خواستن
-کی ؟ علی؟
زد زیر خنده.چشمش نازک کرد و گفت :
-جفتشون!
-خیلی کثیفی خیلی .
-مرسی داداشی. تو مکتب شما بزرگ شدیم.
-نه الان گرگی شدی .سه سال قبل چقدر شایسته سر کارت میزاشت! ولی الان باید اسفند برات دود کنم. خوب؟ که کارت به هم ریختنه نه؟
-من کاری نمیکنم.در واقع هیچ کاری نمیکنم. فقط کمی شرایط و تغییر میدم. اونا خودشونن که بی جنبن. تو ظاهر ادمهای قوی و پر ادعان . واسه همه خط و نشون میکشن. و از همه مهمتر دینشون کون دنیا رو پاره کرده ولی با دو تا حرکت و تغیر میشن اونی که بدردم میخوره!
- از کدومشون شروع کردی؟ مثل قضیه زن حمید؟
- برو بابا. اولا اون هنوز تموم نشده بشین و تماشا کن. دوما فقط یه کام گرفتم همین. اسمش  وبزار یه رد پای نامرعی. دوست دارم همه رو دست کاری کنم. روشون علامتم باشه. میفهمی؟ اونوقت وقتی ماسک میزنن و میان جلو ادم با خیال راحت میتونم زیر ماسکشون رو ببینم. حمید یکیشون. دکتر! چقدر خوش گذشت.
-بله از منم خوب سو استفاده کردی .یادت باشه
-خوب تو داداشی جون هستی. بعدشم زورت که نکردم . خودت پایه بودی
-بله بله. درسته. خوب علی و سارا رو میگفتی.از کدوم شروع کردی؟
-راستش و بخوای بدونی اول سارا . یه دختر پولداردیپلمه که تو هفده سالگی ازدواج کرده و یه بچه پونزده ساله داره و تازه سی و دو سالشه میدونی یعنی چی؟
نگاش کردم. وقتی جدی میشد عین یه روباه مکاری میشد که به هیچی جز فریب دادن فکر نمیکنه. خندیدم و گفتم:
-یعنی چی؟
-یعنی سوتی داداشی. سوتی! یعنی چشم باز کرده و دیده سی سالش شده و هیچ گهی نخورده. می دونی یه دختر هفده ساله رو شوهر دادن آسونه. نمیفهمه . هیچ تجربه ای نداره. چشم به هم بزنه یه بچه داره . حالا بگو چی؟
-چی؟
-یکی که ازش کوجیکتره و یه لیسانس قلابی گرفته و داره کار میکنه بره جلوش رژه بره و رو مخش کار کنه و بهش بقبولونه که خیلی بد بخته و هیچ غلطی تو زندگیش نکرده. فکر می کنی کار بدیه؟
- نه. ابدا. خیلی خیر خواهانه است.
آفرین داداشی. همین. ولی می دونی چه بلایی سر روح و روانش میاره؟ با خودش هی حرف میزنه. هی خودش و مقایسه میکنه. میخواد به هر جا چنگ بزنه تا یه چیزی بدست بیاره و بگه سی سالم شد و یه چیزی دارم.
-و اینجا همون شل شدنه دیگه! نه؟
-دقیقا. بند هایی که تو ده پونزده سال بسته شدن اروم اروم باز میشن. اول رنگ مو عوض میشه. بعد چاک پیراهن باز میشه. و بعد حس استقلال خواهی و از همه مهمتر ورود به اجتماع!
-کلاس زبان!
-دقیقا. افرین. چی بهتر از کلاس زبان رفتن. هم تو رادار خودم بود و هم میشد کنترل شده هر کاری باهاش بکنم.
-پس مجید کار تو بود؟
رو مبل یه تکونی خورد. چشماش میدرخشید. عمق لذت و میتونستم تو چشمش ببینم.
-اره خوب. بعد هر شل کنی یه سفت کنه دیگه! نه؟
- و تو هم سفتش کردی
- مجانی نبود.
-پول؟
-نه بابا. علی رو باید تو سرم میچرزوندم. اون ادم متعصب و . چی بهتر از دیدن و لمس کردن کس زنش!
-چی میگی؟؟ باورم نیمشه.کثافت
-اره. با مجید از اول طی کردم. یه دختر خوشگلی مثل سارا با اون همه پول و پله در ازای یه بار دید زدن و لمس کردن کسش!شرعی هم هست.
از عصبانیت بلند شدم. چند قدم راه رفتم. شقیقه هام میزد و سرم شروع به درد گرفتن کرد. اونقدر ساده این فجایع رو میگفت که ادم فکر می کرد داره دستور درست کردن املت میده. میدونستم کثیف و هرزه است اما نه اینطوری. یه هیولا در قامت یه دختر بیست و هفت ساله مظلوم محجوب. ولی مرموز و اب زیر کاه.
-اونم قبول کرد؟
-اره خوب. نقد.
-یعنی چی؟
-یعنی قبل طلاق از علی و ازدواج با خودش.
-چطوری؟
-داداشی خنگ شدیا. کو اون مغز متفکر پس. کاری نداشت که.همون اوایل یه روز که داشتم میرفتم خونه مجید تا مثلا روی پروژمون کارکنیم به یه بهانه سارا رو هم بردم. قبلا مجید و دیده بود. و مجید مطمئن شده بود که میخوادش. پس از نظر من معامله انجام شده بود و میتونس بدهی من و بده. همون روز یه کم قرص خواب به مجید دادم که بریزه تو چاییش.وقتی خوابش برد. تو ده دقیقه بدهی صاف شد. هم جایی رو که پسر خاله مغرور و کله خرم پونزده سال توش تلمبه میزد و دیدم و هم یه دستی هم روش کشیدم. چیز مالی نبود حتی از مال زن حمید هم زشت تر بود. مال خودم ازهمه بهتره.
حرفهای که میشنیدم و انگار نمیشنیدم. انگار یکی داره تمام جملات کثیف عالم و سر هم میکنه و توی یه تئاترمبتذل تحویلم میده. اگه میتونستم همون لحظه دست و پاهاش و میگرفتم و یه بلایی سرش می اوردم ولی خوب نمیشد.
-با علی چیکار کردی؟
-اون که ازهمه ساده تر بود.
-بگو
-یه کار کلااسیک . یه مردسی و هفت ساله که ده پونزده ساله ازدواج کرده و زنش از چشمش افتاده. تازه دختر هفده ساله که تمام زندگیش شوهرش بود حالا شده سی ساله خوب به طبع احترامشم یه شوهرش کمتر میشه. اونم شوهری که همونی که بوده هست! نه رشدی کرده نه تو این ده پونزده سال به جایی رسیده . خوب نتیجش ساده است اگه این ادم دورش دو سه تا مهره کاشته بشه. اونم شل مشه.
-کیا؟
-نمیشناسیشون. از همکارای سابق اژانس بودن. سه تا دختر به قول شماها لاشی که خوب بلدن با زبون و دو تا بوس و مالوندن یه مرد سست و از همه اخلاقیات قدیمش ببرن.
-پس همش نقشه بود؟
-هنوزم میگم من کاری نکردم. فقط یه چیزی رو تو هر دوشون بیدار کردم. تصمیم با خودشون بود.
-هر دوشونم از تو مشاوره می گرفتن
-خوب به من چه. دختر خالشم اونم زن پسر خالمه. بگم از من نپرسید؟
-کثافت
-ولی خیلی لذت بردم. یه پروژ کامل بود. یه بمب گذاری بی صدا.
-دلت اومد ؟ با یه دختر نوجوان.
زد زیر خنده. از رو مبل بلند شد و خودش و کش داد. اومد طرفم. با یه لحن کش دار گفت :
-اصل اون بود.
برام قابل تحمیل نبود . با دو دستم شونه هاش رو محکم گرفتم. خودش و شل کرده بود. دو دستم روی صورتش لغزید. تو نگاهش چیز خاصی نمیدیدم. اروم گفت:
-دختر علی رو بزارم بره؟ بی علامت؟
-چی کارش کردی؟
-هیچی به خدا. البته جز طلبم نبود . بیشتر بونوس بود. بونوس جوش دادن کار. بعد ازدواج سارا.تو یکی از اون روزهای جمعه که پریسا برای دیدن مامانش میرفت خود مجید زحمتشو برام کشید. نباید من و اونجا میدیدند.نه پریسا نه سارا. تو همون چند دقیقه هون کاری رو که با سارا کردم با پریسا هم کردم. لذت دیدن و دست مالی کردن کس دختر علی به زحمت همه این کارا می ارزید
-تو یه روانی هستی. یه روانی کثیف که باید سریع بستری بشه.میفهمی یه روانی عوضی
-مرسی داداشی. هیچ چی بالا تر از بازی با نقاط ضعف ادمها بهم لذت نمیده.. در ضمن یادت باشه دور هم بر ندار خودت همه اینا رو یادم دادی.یادته؟
نتونستم تحمل کنم. بدون خداحافظی کاپشنم و برداشتم و از در بیرون زدم. قبل رفتن آخرین چیزی که شنیدم این بود
-مراقب خودت باش. به خانومتم سلام برسون.