جستجوی این وبلاگ

‏نمایش پست‌ها با برچسب شیاطین ساده - فصل هفتم. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب شیاطین ساده - فصل هفتم. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۵ مهر ۱, پنجشنبه

شیاطین ساده - فصل هفتم

پنجشنبه شب بود و راس ساعت ۷ که سازش زنگ خونهٔ سوزان رو زد. طرز نگاه هر دو با همیشه فرق داشت. قبلاً همیشه دو تا دوست با هم رو برو میشدن٬ امشب دو تا دشمن زخم خورده و مراقب.
-خوش اومدی. بیا تو...
-ممنون.
سازش تمام حواسش جمع بود. نمیخواست امشب چیزی از دست سوزان تو حلقش بره. برای همین هم با خودش مشروب آورده بود.
-مشروب امشبو مهمون من...
-به من اعتماد نداری مسعود؟
-نه...
-اونوقت من از کجا بدونم تو مشروبو مسموم نکردی؟
-کسخلی ها! کرکش روشه.
-با سوزن بلند میشه تو کرک این وامونده هم رخنه کرد... یادت نیست اون یارو رو؟
-پس هر کسی برای خودش شراب بریزه…
سوزان برای هر دوتاشون گیلاس گذاشت. هر کس برای خودش مقداری شراب ریخت. سازش قرمز و سوزان سفید. هر دو سکوت کرده بودن و حرکات اون یکی رو زیر نظر داشت. و گاهی هم جرعه ای شراب نوشیده میشد. بازی جدید بدون قاعده شروع شده بود:
-تونستی از زیر زبون دختره حرف بکشی؟
-بغلش کردم...
-برای چی؟
-نکنه حسودیت میشه؟
-من؟ به چی حسودیم بشه؟ به یه تیکه گوشت که خورده شدنش فقط بحث زمانه؟
-شاید تو هم دلت میخواد خورده بشی که اینقدر کرم میریزی...اگه بخوای میتونم کمکت کنم...
-خواب دیدی خیر باشه مسعود جان... هر چند میدونم چقدر دلت منو میخواد اما داغمو به دلت میذارم... کور خوندی...
سازش یه جرعهٔ دیگه از شرابش خورد. نمیدونست چقدر میتونه در مقابل کشش جادویی سوزان مقاومت کنه. سوزان تاثیری روی سازش داشت که نمیشد با آدمهای دیگه مقایسه اش کرد. سوزان تنها کسی بود که سازش رو مجبور میکرد بین واقعیت و دروغ دو دل بشه. مثل الان. میدونست که فقط سعی داره زنو بچزونه اما در واقعیت دلش میخواست که سوزان رو توی بغلش بگیره و مثل یه الماس درخشان و براق از وجودش لذت ببره. با نرمی. با لطافت. دلش میخواست با لطافت زنو به زانو دربیاره نه با خشونت. اما سوزان سختگیر بود. اونقدر سوزان رو میشناخت که بدونه اون دیلدو رو بی جواب نمیذاره. دوباره حواسشو جمع کرد.مخصوصاً که سوزان به طرز ترسناکی ریلکس به نظر میرسید. و این یعنی خطر!
-اگه منو بخوری تو گلوت گیر میکنم...کوفتت میشم...
-اونش دیگه به خودم مربوطه عزیز دلم...
سوزان پاشو انداخت رو پاش و لم داد روی مبل راحتیش. دامنش خیلی بالا رفته بود و بیشتر رونش بیرون بود اما با تعجب متوجه شد که سازش فقط داره تو چشماش نگاه میکنه. این یعنی مسعود حشری نیومده بود. خوب میدونست که مسعود احساس خاصی بهش داره اما چه احساسی دقیقاً نمیتونست بگه. از اینکه سارا و خواهرش مدام زیر دست و پای سازش بودن و مردک ازشون کام میگرفت اصلاً راضی نبود. سارا داشت جای سوزان رو میگرفت. دلش یه کتک کاری اساسی میخواست. چشمای خمارشو خمارتر کرد.و با یه عشوهٔ زنونه و خاص گفت:
-مسعود؟
-چیه؟
-دیگه نمیخوام با سارا و خواهرش بگردی. انگار جنبه اشو نداری. خودم درستشون میکنم...
-از کی تا حالا تو واسه من تعیین تکلیف میکنی؟
-از الان به بعد... تا ابد…
سازش نمیدونست چرا یه لحظه احساس خستگی کرد و چشماش تار شد. کنار سوزان باشی و احساس خستگی بکنی یعنی ترتیبت داده اس. کلافه گفت:
-شما خیلی غلط میکنی...دیلدوی اون دفعه ای یادت رفت انگار؟
-اتفاقاً نه... اگه یادم رفته بود که یه سر نمیرفتم آپارتمانت و همهٔ مشروباتو با سوزن مسموم نمیکردم پسر بد...همیشه میگن علاج کار قبل واقعه اس. یه سر زدن خیلی ساده به آپارتمانت٬ باعث شد الان با پای خودت بیافتی تو دام... بخواب که خیلی باهات کار دارم...
-چی کار؟ کردی؟
-کار خاصی نکردم. فقط یه کلیدساز آوردم و گفتم که کلیدم گم شده... اینکه اینطور با خیال راحت میخوریش توش پر از خواب آوره...
سازش سعی کرد بلند بشه اما نتونست. خیلی خسته بود.لعنتی! برای اولین بار بود که اینطوری از سوزان رو دست میخورد و لحظاتی بعد سازش بیهوش روی مبل افتاده بود.سوزان نمیدونست بیشتر از چی ناراحته سر قضیهٔ دیلدو. احساسات ضد و نقیض داشت. بعضی وقتها دلش میخواست وقتی بیدار شده بود٬ خود مسعود بود که روش خوابیده بود. یا شایدم از شکستی که خورده؟ شایدها تو سرش بیشمار بودن...اما الان فقط وقت انتقام بود...سازش مرد جذابی بود. سوزان آروم رفت به سمتش و نشست کنار مرد.
-نادی! نادیا! بیا کمک...
نادیا یکی از دوستان صمیمی سوزان بود و تو اتاق خواب سوزان داشت به گفتگوی زن و مرد گوش میکرد. هرچند سازش رو تا حالا ندیده بود اما از این گفتگوی عجیب و کوتاه گر گرفته بود. آروم از اتاق بیرون اومد.
-اوه اوه! سوزان؟ نگفته بودی یارو اطلاعاتیه...
-رو پیشونیم نوشته کسخل نادی؟
-گفتم یعنی...
-بیا کمک کن ببریمش تو اتاق خوابم.
هر دو به هر بدبختی که بود٬ سازش رو بردن و انداختنش روی تخت خواب دونفرهٔ سوزان.
-سوزان؟ این دوست پسرته ناقلا؟
-جمع کن آب لب و لوچه اتو نادی... تو و این مسعود چرا سیرمونی ندارین هیچ وقت؟
-تا حالا با هم... میدونی دیگه... جیگی جیگی داشتین؟
-اگه منظورت از جیگی جیگی سکسه... الله اکبر! نادی! بزرگ شو دیگه! نه تو ۱۵ سالته نه من…
-گفتی اسمش مسعوده؟
-مسعود سازش... البته اسم اصلیش اومیت هستش٬ مال ترکیه اس...
-اووووف! چه حالی کنم من امشب! میخوای تو هم باشی؟سه نفره؟
- من... نه کامل چون پریودم. امادلم میخواد حسابی خدمتش برسی نادی... ببینم چیکار میکنی...
سوزان دوربین اتاقش رو کار انداخت و وقتی مطمین شد که ضبط میکنه گفت:
-مسعود جان وقتی بیدار شدی میبینی که بهت تجاوز شده...نادی شروع کن…
نادیا چشمای عسلیش رو به سوزان دوخت و با عشوه گفت:
-با اجازه
چهار دست و پا رفت روی تخت و با گفتن ای کاش بیدار بود و جیغمو در میاورد، لباشو ملایم گذاشت روی لبای سازش و با دست چپش شروع به باز کردن یقهٔ پیراهن مرد.کم کم بوسه های ریزش رو از لبای سازش به سمت صورت و گردن مرد کشوند.
-اوف! سوزان! بیشرف! کوفتت بشه... این عجب چیزیه! میخوام بخورمش... از عمد گفتی ته ریش بذاره؟ چون من دوست دارم؟راستی چشماش چه رنگیه؟
-آبیه...
-وای!من میمیرم واسه چشم آبی…اگه دوست پسر من بود که تا حالا پوست کیرشو برده بودم با کردن...
نادیا با گفتن بذار ببینم هیکلت چطوریه٬ با قدرت تمام پیراهن سازش رو تو تنش پاره کرد.و مشغول بوسیدن سینه و شکم سازش خیلی با احتیاط دستشو کرد تو شلوار مرد:
-آخ! بی انصاف چه خوش دسته! این اگه به هوش بود که جرم میداد! خوش به حالت! مممم!
سوزان رفت و جلوی دوربین پشت تخت یه صندلی گذاشت و طوری نشست که رو به دوربین باشه.یقهٔ روبدوشامبرش رو که یه کم باز بود باز تر کرد. بعد رو به نادیا که حالا خم شده بود رو سینه و شکم سازش و داشت میبوسیدش٬ با شهوت ساختگی گفت:
-آخ که دلم واسه ات تنگ شده بود نادی... بیا اینجا... میخوام...هوسی شددددمممم...
نادیا دست از سر سازش برداشت و رفت به سمت سوزان.آروم موهای طلایی زن رو نوازش کرد و محکم سر سوزانو عقب کشید و لباشو با حرص گذاشت رو لبای سوزان. با زبونش شروع کرد به بازی کردن با زبون زن. و گاه و بیگاه سیلی های نسبتا محکمی به صورتش میزد.
-سوزان؟ جندهٔ کی هستی تو؟
-من جندهٔ توام... مسعود هم همینطور... مممم!
-بخورش واسه ام!
نادیا پیرهن مشکی و روی زانوشو از تنش سر داد پایین. بدنش سفید مثل مرمر بود. سینه هاش هم سر بالا و نسبتا بزرگ. نادیا دست سوزان رو گرفت و گذاشت رو شرتش.سوزان از زیر شرت نبض زدنهای آلت نادیا رو حس میکرد که داره بزرگتر و بزرگتر میشه.
-بخوررررش جنده خانوم!
با پایین کشیدن شرت توری نادیا٬ یه آلت مردونه و نسبتا بزرگ سرخ و سفید و خوش فرم٬ سیخ جلوی چشمای سوزان ایستاد.
-خیلی حشری هستی نادی؟
-مگه میشه بعد دیدن مسعود آروم موند؟ یه طوری بکنمش که تا یه هفته نتونه بشینه. اما فعلا نوبت تویٔه...
نادیا سر سوزان رو فشار داد رو آلتش. سوزان مثل هنر پیشه های پورن گاهی هنگام ساک زدن به دوربین نگاه مینداخت.نادیا سرشو گرفته بود عقب و با یه دستش داشت سینه های خودش رو میمالید و گاهی نوک سینه های سوزان رو وشگون میگرفت و جیغشو در می آورد.وقتی کار ساک زدن تموم شد٬ نادیا و سوزان به سمت مسعود رفتن و شلوار و شرتش رو در آوردن و برش گردوندن و به شکم خوابوندنش روی تخت.
-آخ این کون آکبند که قرار نیست شل هم بشه... خوراک خودمه...
نادیا آروم با انگشتاش راه پشت مسعود رو باز کرد و بعد هم آلتشو فرو کرد.سوزان خیره شده بود به صورت مسعود که با تلمبه زدنهای نادیا رو تخت تکون میخورد و با شهوتی ساختگیش که میدونست قراره لج مسعود رو در بیاره گفت:
-خوب بکنش نادی... کونشو با آبت پر کن...شهوتیم میکنی وقتی اینطوری مسعودو مثل یه تیکه گوشت میکنی... بکنننننشششش! مممم! آه!!
خیلی طول نکشید که نادیا با آههای بلند خودشو خالی کرد و از روی مسعود بلند شد.عرق از سر و روش چکه میکرد. سوزان رفت و دوربین رو خاموش کرد. نادیا که داشت آلت خودشو با کلینکس تمیز میکرد٬ گفت:
-راستی؟ برای چی میخواستی فیلم بگیری؟
-اذییتم کرده باید با این فیلم اذییتش کنم...
-اگه خوشش اومد بگو بازم در خدمتشم...
سوزان خندهٔ سرخوشی کرد:
-نادی... حواست باشه چی آرزو میکنی... مسعود این فیلمو ببینه٬ طوری میکنتت که کیرش از تو حلقومت بزنه بیرون...
-والله من که از خدامه! مسعود هر کاری دلش بخواد میتونه باهام بکنه... فقط کافیه لب تر کنه…
بعد از رفتن نادیا٬ سوزان رفت و مقداری کرم بی حس کننده آورد و مالید به پشت مسعود. میدونست که مرد قراره تا ساعتها بخوابه. بعد از حدود دو ساعت وقتی چک کرد پشت مسعود به حالت بسته و معمولیش برگشته بود. سوزان فیلمو از دستگاه در آورد و تو سیف اتاقش قایم کرد.سازش خواب بود و سوزان هم از صحنهٔ سکسی که دیده بود کاملاً حشری. در حالیکه به مسعود نگاه میکرد خودش رو میمالید. و خیلی طول نکشید که ارضا شد. و خوابش برد…
اینبار وقتی بیدار شد سازش هنوزم خواب بود. میخواست بره حموم و یه دوش بگیره.  این نیم ساعت خواب هر چند پر استرس بعد از پیروزی دیشبش خیلی حالشو جا آورده بود. آروم بلند شد سری به اتاق مسعود زد. مسعود هنوز بیهوش به شکم روی تخت افتاده بود.سوزان نیشخندی زد و از اتاق بیرون رفت. لباسشو در آورد و انداخت رو تخت.دلش قهوه میخواست. قهوه رو بار گذاشت و رفت حموم...
سازش با شنیدن صدای بسته شدن در حموم چشماشو باز کرد. خیلی وقت بود که بیدار شده بود اما خودشو به خواب زده بود. آخرای تجاوز نادیا بیدار شده بود اما تظاهر به بیهوشی کرده بود. چند بار زیر ضربات محکم نادیا تا آستانه فریاد زدن رفته بود. ولی آموزشهایی که سالها قبل توی ساواک دیده بود بدادش رسیدند . توی اون حالت  فکر کرده بود. نقشه ریخته بود. برای سوزان. باید یه درس درست و حسابی بهش میداد.یه درس که تا عمر داره فراموش نکنه. غرورش خرد شده بود اما نه به اندازهٔ وقتی که جسد داغون زنشوهمراه یه فیلم. پیدا کرده بود. اون فیلم نشون میداد چند نفری چه بلایی سرش آورده بودن. هر چند قرار بود به موقعش خدمت متجاوز زنش برسه. اما فعلا سوزان ارجحیت داشت. اشک چشمش رو پاک کرد و بلند شد.دستی به ته ریشش  کشید. در آپارتمان سوزان رو قفل کرد و چفتشو انداخت.صدای آب بلند شد. به نظر میرسید که سوزان مشغول دوش گرفتن باشه. پشت در حموم یه کم منتظر موند آلتش ناخوداگاه از نقشه ای که داشت اروم اروم بزرگ میشد. خیلی آروم درو باز کرد و رفت تو. پشت سوزان به درحموم بود. همه جا رو بخار گرفته بود.پوست سفید سوزان زیر دوش آب داغ سرخ و هوس انگیز شده بود. آروم رفت جلو تن سوزان کاملا لخت و بی دفاع در چند قدمیش بود.سازش کف دستش رو باز کرد و خودش رو به نزدیکترین حالت ممکن به سوزان رسوند. سوزان زیر دوش داشت به خیلی چیزا فکر میکرد از بلایی که سر مسعود اورده بود تا نقشه ای که برای سارا داشت و انتقامی که قرار بود از اون مرد بیشرف  بگیره.همه چیز به نظرش خوب و طبق نقشه پیش میرفت. سوزان هرگز فکر نمی کرد که سازش زخم خورده در چند سانتی متریش ایستاده.
سوزان دستش رو زیر دوش به روی موهاش کشید در یک چشم به هم زدن سازش با یک حرکت سریع با دست چپش  کمر لاغر سوزان رو بغل کرد و با دست راست  یکدفعه جلوی دهن سوزان رو گرفت و محکم سرشو چسبوند به سینه اش.
-هیچوقت نمیتونم بفهمم شما زنها چرا با آب جوش دوش میگیرین…
سوزان سراسیمه داشت سعی میکرد اما نمیتونست خودشو از تو دستای قوی مسعود در بیاره چون سازش تو بد حالتی گیرش انداخته بود.سازش با نشستن خودش, سوزانو وادار به نشستن کرد.
-هیچ وقت نمیفهمم شما زنها از چه چیز کیر خوشتون میاد. به من که حال نداد...کار بدی کردی سوزان... میخوام عملی بهت نشون بدم باهام چیکار کردی لعنتی!
سازش دلش یه عشقبازی درست و حسابی میخواست. این تنها راه چزوندن یه روباه مکار و عوضی مثل سوزان بود. اینکه نشونش بدی که مکر فقط تا جائی کاربرد داره که گرگ زخم بخوره. گرگی که زخم خورد فقط باید از جلوش فرار کنی. سازش حالا میخواست استقامت سوزانو با شهوتش بشکنه. میخواست سوزان براش له له بزنه دلش نمی خواست بازم با کلک همیشگیش شهوتش رو روی طعمه های بی ارزشی مثل سپیده خالی کنه.دلش حسابی سوزان رو میخواست و مرد و مردونه تصمیم داشت که سوزانو با قدرت به زانو دربیاره نه با مکر. همونطور که سوزان رو گرفته بود سرش رو نزدیک گوشش برد و.لالهٔ گوش سوزان رو بین دندوناش گرفت و خیلی نرم گازش گرفت. سوزان سعی داشت بهش مشت بزنه اما نمیتونست. راه دست خوبی نداشت.تمام دستش توسط دست قوی و کارکشته سازش مهار شده بود. رفت سمت گلوی سوزان و دندونهاش رو با احتیاط به حالت گاز گرفتن رو پوستش گذاشت اما فقط پوست گرم زن رو باهاشون نوازش کرد:
-خوشت میاد؟ نوک سینه هات که دست به اعترافشون خوبه…چی؟ نمیفهمم... خوشت نمیاد؟ اِ؟ پس باید بیشتر تلاش کنیم…
سازش قصد داشت سوزانو بشکنه. سوزانو به شکم خم کرد و بالاخره خوابوندش روی زمین حموم و با انداختن تمام هیکلش روی بدن ظریف سوزان٬ قابلیت هر گونه تحرکی رو از سوزان گرفت. میدونست که سوزان قد تر از این حرفهاست که بخواد جیغ بزنه و داد و بیداد کنه.پس دستشو از جلوی دهنش برداشت.جای دست سازش روی صورت سوزان قرمز شده بود.سوزان با کلافگی و در حالی که ترس اولیه داشت از ذهنش دور میشد با تن صدای همیشگیش گفت:
-چیکار میکنی مسعود…
و بالحنی که مخصوصا لج مسعود رو در میاورد گفت :
-ولم کن کثافت…مگه ارضا نشدی تو؟ یه کم کافور بخور اروم بگیری...
-فکر میکنی میخوام به زور بکنمت؟ میخوای بعدا دلتو خوش کنی که بهت تجاوز کردم؟ کور خوندی! قراره بکنمت ولی وقتی به پام افتادی...حالا میبینی…
-تو خواب ببینی...
-زنیکه بیشرف متجاوز... بلایی سرت بیارم که کیف کنی!کاری که باید همون دفعه میکردم. باید میکردمت. خودشم چند دفعه! اینقدر که لای پات آش و لاش بشه... اما امشب میدونم باهات چیکار کنم…
سازش سر سوزانو فشار داد و چسبوند به زمین. گونه های سوزان روی زمین مرطوب حمام سائیده میشد. سازش موهای طلایی و بلند سوزان رو از رو گردنش کنار زد ودر حالی که چفت دستهای سوزان رو زیر پاهاش قفل کرده بود نگاهی به گردن سوزان کرد بدون توجه به غر غر های سوزان سرش رو به گردنش نزدیک کرد و از گردن گازش گرفت.
-آخ! مسعود! تو رو خدا! دردم میاد پدر سگ! چرا گاز میگیری؟
-ش ش ش!فقط لذت ببر... چون منم خیلی لذت بردم...از دولتی سر تو...
-آخ! نه... رو ستون فقراتم نه! آخخخخ! مسعود!
-جون؟ محکمتر میخوای؟ میدم بهت…
سازش خودش رو کاملا روی سوزان انداخت. دستهای سوزان رو پشتش جمع کرده بود و با زانو روشون فشار میاورد. درد باسنش نمیزاشت از روی باسن روی پشت سوزان بشینه هدفش هم این نبود.برخورد دائمی آلت سازش با تن مرطوب و گرم سوزان اون رو حسابی بزرگ و متورم کرده بود. سازش آلتشو گذاشته بود لای پاهای سوزان و همونطور از تمام نقاطی که میدونست درد مضاعف میشه٬ گازهای محکم میگرفت.  سوزان از شدت درد بیحس شده بود.
  • خوبه؟  من معمولا اینهمه بازی با کسی نمی کنم...
  • مسعود ولم کن. بسه شوخی..برنامه امروز جواب برنامه هفته قبلت بود. حالا بی حساب شدیم
  • هفته قبل؟ داری فرو کردن یه دیلدو رو تو جایی که تا الان صد تا الت و دیلدو دیگه توش فرو شده رو با امروز مقایسه میکنی؟ یه کم صبر کنی بیجساب میشیم...
  • مسعود ! میدونی که من چیزی یادم نمیره؟
  • خوب میدونم ..منم همینطورم… اینقدر یادت نگه دار تا جونت درآد...
سازش دستش رو دراز کرد و حوله سفید سوزان رو از روی جا لباسی کشید پایین. طناب حوله ای رو که برای بستن حوله به دور کمر تعبیه شده بود رو باز کرد و شروع به بستن دست سوزان از پشت کرد. وقتی دستهای سوزان محکم بسته شد سوزان رو به رو برگردوند. درد عضله شونه های سوزان حسابی ازارش میداد
  • بهت می گم ولم کن..فکر می کنی خیلی قوی هستی؟ اره؟.همیشه همه کارت با زوره..همینو بلدی.زورت رو بگیرن هیچ غلطی نمی تونی بکنی. یادته وقتی شراب رو خوردی شدی مثل یه بچه کوچولو.حتی نفهمیدی تو اون حالت چیکارت کردم.ولم کن مسعود..بدون اون زور بازو هیچی نیستی.
سازش روی شکم سوزان نشسته بود.درد باسنش اونقدر بود که از خیر انتقام نگذره و تو دام رجز خوندن های سوزان نیفته. به سمت صورت سوزان خم شد. دهنش رو کنار گوش سوزان گرفت و زمزمه کرد :
  • اتفاقا من فقط زور و زورگیری نیستم سوزان… الان میبینی...
متعاقب این حرف سازش دستهای سوزان رو باز کرد.
-ببین گلم؟ بدون این طناب هم گهی نمیتونی بخوری…
این جمله برای سوزان زنگ خطری بود که برای یک لحظه فکر کرد کسی که روی تنش افتاده سازش نیست. سازشی که سوزان میشناخت کارشو با زور پیش میبرد اما برای احساسات سوزان احترام قائل بود و حق خودشو میدونست اما این آدم… سازش بعد بدون هیج مکثی در میان بهت زدگی سوزان  زبونش رو داخل گوش سوزان کرد و تمام داخل گوش رو لیس زد و بلافاصله لاله گوش رو توی دهن گرفت و مک زد.پوست سوزان در حالی که انگار بهش شوک الکتریکی وارد کرده باشند مور مور شد. سازش استادانه لاله گوش سوزان رو مک میزد و با دستهاش روی سینه هاش رو می مالوند. این حرکت اونقدر ماهرانه انجام میشد که سوزان احساس نمی کرد سازش کجای تنش رو می مالونه. سوزان وارد خلسه لذت بخش و عجیبی شده بود. انگار کسی بهش مرفین تزریق کرده باشه آرام آرام شده بود .انگار نه انگار که سازش بزور روی زمین قرارش داده و داره بهش تجاوز می کنه. دستهای سازش مثل یک پیانو زن ماهر روی تن سوزان می رقصید و زن رو بیشتر تحریک می کرد. زبون سازش از روی گوش به سمت گردن لیز خورد. صدای آه خفیفی از دهن سوزان خارج شد که برای سازش به معنی موفقیت  بود. سوزان خلع سلاح شده بود. توان مقابله در مقابل حرکات سازش رو نداشت. نقشه اولیش بعد از حمله سازش مقابله به مثل از طریق تحقیر سازش بود. ولی حالا حس می کرد سازش نقشه دیگه ای براش داره. سازش با زبون و دست و صداهایی که از خودش در میاورد حالت خشم سوزان رو به ارامشی عجیب تبدیل کرده بود. آرامشی که سوزان اصلا انتظار ظهورش رو نداشت. رفته رفته سوزان احساس میکرد که به اونچه سازش بین دو پاهاش داره بد نیازمنده. به یه حس تسلیم ابلهانه رسیده بود.از اینکه حتی نمیتونه جمله کار امدی از دهنش بیرون بیاره احساس عجز میکرد.در طول مدت اشناییش با سازش هیچ وقت تصوراین رو هم نمیکرد که سازش اینهمه در کار تحریک جنسی طعمه اش تبحر داشته باشه. حس میکرد رو دست خورده. از خودش عصبانی بود. همیشه شاهد این بود که سازش با حیله گری یا مواد شیمیایی که مثل نقل و نبات بهشون دسترسی داشت طعمه هاش رو به دام مینداخت ولی اینبار خودش با یه متود متفاوت به دام افتاده بود.سازش وقتی کارش با گردن سوزان تموم شد خیلی نرم به سمت سینه های سوزان اومد.دستهای سازش بعد از رسیدن دهنش به سینه ها مشغول مالوندن پهلوی سوزان بود. حالا که سازش با قدرت اومده بود پس سوزان هم با قدرت باید جوابشو میداد برای همین هم سوزان از این فرصت استفاده کرد و موهای سازش رو گرفت تو مشتش و کشید. سازش همونطور که مشغول سینه های سوزان بود یه سیلی محکم زد تو گوشش و همونطور که سینه تو دهنش بود زمزمه کرد:
-بخواب عزیزم… تا نکنمت هیچ جا نمیری…
سازش نرم مشغول مک زدن نوک سینه سوزان شد.گاز های ریز و دردناکی که از سر سینه میگرفت سوزان رو بیشتر تحریک میکرد.شاید اخرین باری که سوزان اینطوری اسیر دستهای یک مرد شده بود برمیگشت به دوران دانشگاهش در استانبول که با پسری به اسم عصمت اشنا شده بود.  اون زمان سوزان در شوک از دست دادن پدرش بود  و نیاز به یک همدم داشت. عصمت هم رندانه این رو فهمیده بود و تن سوزان رو برای مدتی ازش دزدید.ولی اون سالها سوزان حتی به اندازه یک بچه گربه هم تجربه نداشت. سازش مک محکمی به سر سینه چپ سوزان زد. و اه بلند سوزان بلند شد. امتداد سینه تا شکم سوزان قدمگاه زبون ماهر سازش شده بود. زبونی که با هر چه نزدیکتر شدن به واژن سوزان در انتظار اوج این ضیافت شهوانی بود. اما در سر سوزان غوغایی بود از طرفی به شدت داشت لذت میبرد و از طرفی از اینکه سازش اون رو توی این حالت بی دفاع میدید شرمنده و سر شکسته بود اینبار باید اعتراف میکرد که نقشه سازش قوی تر و کارامد تره. اما چیزی که بیشتز از همه نگرانش میکرد درک این مطلب بود که چه چیزهای دیگه ای هست که در رابطه با سازش نمیدونه؟ سوزان هیچوقت از سورپرایز خوشش نیومده بود.. زبون سازش حالا به اطراف واژن سوزان رسیده بود.بر خلاف دقایق اول سوزان توی این لجظات هیچ مقاومتی از خودش نشون نمیداد.سازش کارش رو متوقف کرد و به چشمان سوزان زل زد:
  • چطوره؟
سوزان که منگ لذت بود حتی نتونست جمله ای بر زبون بیاره تمام تنش کرخت شهوت شده بود. سازش بین پاهای سوزان رو باز کرد. ابتدا میخواست با زبونش کار رو تموم بکنه ولی فکر بهتری به ذهنش رسید. با دستهاش رونهای سوزان رو گرفت و به سمت خودش کشوند.در این لحظه سوزان بهوش با سپیده بیهوش فرق چندانی نداشت.سازش سرش رو بین رونهای سوزان کرد و نفس عمیقی کشید بوی واژن خانومها برای سازش تحریک کننده ای قوی بود. سازش دو دست خودش رو روی تکیه گاه زانو های سوزان گذاشت و آلتش رو به راحتی و نرمی توی واژن سوزان فرو کرد. واژن سوزان اونقدر لیز و آماده بود که سازش حتی به خودش زحمت فشار هم نداد.سوزان با ناباوری و شرمندگی میدید که سازش التش رو بی مقاومت توی واژن فرو کرده و توی چشمان سوزان زل زده.
-تو با دست پس میزنی اما این کوچولو با پا پیش میکشه… حرف راستو باید از زبون این کوچولو شنید انگار...
سوزان تحمل این حقارت رو نداشت چشمانش رو بست ولی ناگهان دو دست سازش به روی گونه هاش اومد.چشمان سازش در چند سانتی متری چشمانش بود. گرمای نفسش ؛ لبخند پر از تمسخرش و ضربه تلمبه هایی که میزد تحقیر امیزترین چیزها برای سوزان بودند.تحقیری شیرین و لذت بخش. چشمها و فرم صورت سوزان نمی تونست این لذت رو ازچشمهای نافذ سازش که ففط چند سانت با چشمان سوزان فاصله داشت پنهان بکنه.سازش فرو ریختن سوزان رو با ولع تمام می بلعید. سرعت تلمبه های سازش بیشتر و بیشتر شد. تا اینکه آبش رو با فشار توی واژن سوزان ریخت.  بدنبال اون سوزان هم آه بلندی کشید. سازش به تلمبه زدنهای خودش ادامه داد تا اینکه آلتش به تدریج توی واژن سوزان کوچک و کوچکتر میشد. سازش لبهاش رو نزدیک صورت سوزان کرد نگاهی به چشمهای خسته و درمونده سوزان انداخت  .نگاهی از جنس همون نگاهی که سی سال قبل در مراسم تششیع جنازه پدر سوزان دزدکی از بین هیاهوی جمعیت به سوزان انداخته بود. از جنس همون نگاهی که توی مراسم ختم همسرش با شرم به چشمان غمگین سوزان کرده بود. سرنوشت سازش و سوزان رو سر راه هم قرار داده بود.و اون دو رو با عشقی کاملا متفاوت از سایر عشقها به هم جوش داده بود.عشقی که اجازه می داد هم رو بازی بدن؛ دندونهاشون رومثل دو بچه گرگ در تن هم فرو بکنن ولی در عین حال  هم دیگر رو از جنس هم بدونن .
سازش  لبهاش رو روی گونه های سوزان قرار داد و بوسه ای به اونها زد :
  • تا حالا بهت گفته بودم چقدر خوشگلی؟
سوزان مثل  دختر نوجوانی که تازه بکارتش رو از دست داده اونقدر شرمسار بود که باز هم نتونست جواب سازش رو بده. سازش ارام دستهای سوزان رو باز کرد. شیر حمام رو چرخوند و سوزان رو بغل کرد . سوزان رو توی وان توی بغل خودش گرفت و هر دو زیر دوش حمام بدون هیچ تکونی خیس خوردند. در تمام این مدت دستهای سازش مثل یک دلباخته واقعی موهای سوزان رو نوازش می کرد و سوزان درشوک بازی که از سازش خورده ساکت و ارام اسیر دستهای او بود. بعد از یک ربع سازش سوزان رو بغل کرد و در حوله ای پیچید و به سمت تخت خواب برد. با دستهای قویش پتو رو کنار زد و سوزان رو مثل یک بچه کوچک روی تشک تخت خوابوند. بر خلاف تصور سوزان خودش هم در کنار سوزان دراز کشید و پتو رو روی هر دوشون کشید.
  • خوب بخواب سوزان که یک عالمه کار داریم…


وقتی سوزان چشمهاشو باز کرد هنوز هم همونطور توی بغل سازش بود. مدتها بود که به این راحتی نخوابیده بود. حس میکرد خستگی خیلی چیزها از تنش بیرون رفته و به جاش حس جدیدی تمام وجودشو پر کرده. ته دلش از اینکه مسعود برده بود خوشحال بود و برای اولین بار از زن بودن خودش خرسند. اینکه نتونسته بود جلوی سازش مقاومت بکنه و از پسش بر بیاد هم ناراضی نبود. مثل دخترهای احساساتی و تازه بالغ از فکر کردن به سازش قرمز میشد و دلش میخواست خودشو کاملا بسپاره به دستهای قوی و مردونه اش تا دوباره غرق لذت بشه. هرچند اجباری اما سوزان میدونست که در رابطه با سازش وارد مرحله جدیدی شده و باید حواسشو خیلی جمع کنه. مخصوصا که حس رقابت و حسادت شدیدی که اون لحظه حس میکرد به شدت آزارش میداد و ممکن بود حتی کار دستش بده. باید به خودش و رابطه جدید هر چه سریعتر مسلط میشد…
(لطفا نظرات خودتون رو در باره داستان در زیر داستان و در قسمت نظرات بنویسید . برای نظر گذاری نیازی به داشتن حساب کاربری در بلاگر نیست)