جستجوی این وبلاگ

‏نمایش پست‌ها با برچسب شیاطین ساده - فصل ششم. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب شیاطین ساده - فصل ششم. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۵ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

شیاطین ساده - فصل ششم






و سوزان به سازش گفت :با من همیشه طرفم تصمیم میگیره قوانین بازی چیه. ولی باید قوانینو درست و اصولی وضع کرده باشی چون با قوانین خود طرفم٬ طرفمو از بازی بیرون میندازم و سازش با خنده پرسید:پس منم میندازی بیرون نه؟سوزان آهی کشید و گفت تو قانونی هستی که من در نهایت بی دقتی وضع کردم…


سوزان یه سیگار روشن کرده بود و داشت حلقه های دودش رو با مهارت بیرون میداد. همیشه وقتی عصبی بود این کار آرومش میکرد. فکر پنجشنبه شب و رو دستی که از مسعود خورده بود و نامهٔ مسعود که پر از تحقیر بود٬ خیلی عصبانیش کرده بود. حتی وحید هم دمشو گذاشته بود لای پاش و در رفته بود. چیزی که بیشتر سوزانو عذاب میداد این بود که با باختنش به مسعود مجبور شده بود اختیار بازی رو از دست بده. سوزان هیچوقت نباخته بود. و عادت نداشت که تصمیم گیرنده نباشه.اما این درس خوبی بود براش تا دیگه مردونه و با امید به قدرت بازوش به میدون نره.
-مسعود...خیلی کثیف بازی میکنی... منم بلدم باهات چیکار کنم...
با صدای تقه ای که به در اتاقش خورد بدون جواب خیره شد به در. اگه کسی جرات میکرد بیاد تو٬ خونش گردن خودش بود. به همه صبح با لحنی عصبی اعلام کرده بود که نمیخواد کسی تمام روز مزاحمش باشه. حالا این کی بود که به خودش جرات میداد... در باز شد و سازش خیلی جدی اومد تو اتاق سوزان. سوزان با دیدن کبودی روی بینی و زیر چشم چپ مسعود پوزخندی پر از تمسخر به مرد زد.
-چه کس دیگه ای غیر از جناب سازش خودمون میتونه باشه؟!
مسعود نشست رو مبلی که رو به روی میز کار سوزان قرار داشت. خوب سنگینی نگاه سوزان رو روی خودش حس میکرد. اما حوصلهٔ حرف زدن نداشت. هنوزم سرگیجه داشت و درد پیشونیش راحتش نمیذاشت. اونقدر که حتی نمیتونست فکر کنه. بدون اینکه چیزی بگه چشماشو بست و سرشو تکیه داد به پشتی مبل.
-واسه چی...
سازش برای اولین بار به ترکی غرید:
-sus be kadın!(ساکت شو دیگه زن!)
این کلمه ها برای اولین بار بود که به گوش سوزان میخورد. سوزان اونقدر ترکیش خوب بود که خیلی راحت همه چیزو بفهمه اما همیشه با سازش با هم فارسی حرف میزدن. شامهٔ تیز زن بوی خطر رو خیلی سریع حس کرد. یه چیزی شده بود. و سوزان خوب میدونست تنها کسی که احتمالا میتونه قضیه رو سر و سامون بده فقط خودشه.سازش مثل یک گرگ زخم خورده نگاهش رو به تابلوی اویزون شده توی اتاق سوزان دوخت و در حالی که سعی می کرد خشم خودش رو کمتر نشون بده گفت :
-دیروزازش رودست خوردم...خیلی قویه..خیلی.
سوزان که انگار تمام عصبانیتشو یکهو از دست داده بود در حالی که پلی عمیق به سیگارش میزد قهقهای زد
-جونم. میدونستم خیلی قویه..از اون قیافه مصممش معلوم بود..چیه حالا اخمات رو همه تو که از این چیزا زیاد دیدی. ادمهای چغر. و سخت ..که خوب بلدی رامشون کنی….نه ؟
سازش از زیر چشمش یه نگاه تند و تیزی به سوزان کرد و در حالی که الکی با پاهاش روی سرامیک کف اتاق می کشید گفت:
  • تو عمرم چه تو ساواک چه تو لونه تو احدی زخمیم نکرده بود...اونم بی صدا..اونم با رعایت قاعده ای که خودم وضعش کردم..اونم تحت فشار..
  • اشتباه منو کردی. منم پنجشنبه به قدرتم مینازیدم اما تو بازیمونو کثیف کردی...
  • باید بهت نشون میدادم که باید آمادگی همه چیزو داشته باشی...
  • فعلا که سارا بهت یاد داده...می دونی چرا ؟ چون اونم مثل منه.با من همیشه طرفم تصمیم میگیره قوانین بازی چیه. ولی باید قوانینو درست و اصولی وضع کرده باشه چون با قوانین خود طرفم٬ طرفمو از بازی بیرون میندازم.. اول با قوانینش اشنا میشم و هم با خود طرفم. بعد اروم اروم ذهنش رو مسموم میکنم تا نسبت به من احساس ارامش بکنه .انگاری یه بره ای هستم دستش و درست وقتی که فکر کرد بازی رو برده با تمام انرژیم میزنمش زمین..تازه هنوز مونده..وقتی گیج گیج نگام کرد اونوقته که خالیش میکنم..همه چیزشو ازش میگیرم. می کنمش یه تیکه گوشتی که با افکار من فکر میکنه..اونوقته که از میدون به در بردن چنین موجودی کار راحتیه ..
سازش با خنده پرسید:پس منم میندازی بیرون نه؟سوزان آهی کشید و گفت تو قانونی هستی که من در نهایت بی دقتی وضع کردم. قانونی که یکی قراره یه روز بر علیهم استفاده کنه و منو از بازی بندازه بیرون... حتی ..حتی …
  • هیچی نگو ..میدونم اینم یه تله است . خوب می دونم تو به یه تله اعتراف نمیکنی مگر اینکه یه تله مخفی دیگه دور طعمت درست کرده باشی.همیشه ازت میترسیدم.
  • -خوبه ازم میترسی و اون نامه رو واسه ام نوشته بودی. اگه نمیترسیدی چیکار میکردی؟
  • دلیل اینکه اونشب پیش روی نکردم واسه خاطر دردی بود که داشتم. وگرنه میخواستم دو نصفت کنم...
  • میبینم که بازی رو پیشاپیش باختی...اینطورام نیست مسعود عزیز . من هنوزم شک دارم تو تو تله من افتاده باشی یا من تورو شکار کرده باشم ولی هر چی که هست حرف هم و خوب می فهمیم..و کلی کار داریم که بکنیم
سازش با اینکه هنوز سرگیجه داشت کمی ارومتر شده بود . نگاهی به ساعتش کرد. نفس عمیقی کشید و ادا مه داد
  • سوزان این دختره خیلی چغره و با استعداد. خوب میفهمه باید چیکار بکنه .از اون شبی که دزدیدمش طبق نقشمون خوب پوشوندمش. از همه جا جداش کردم .حسابی از خودش خالیش کردم….اطمینان رو ازش  گرفتم حتی به چشمشم اطمینان نداره...فرق توهم و واقعیت رو نمی فهمه.  دیگه اونی نیست که موقع مصاحبه پز اخلاق مادربزرگش رو می داد. الان یه چیزی توش بیدار شده. باید پرش کنی. تا اینجای کار قدرت خوردش کرده از اینجا به بعد باید با مکر و حیله پر بشه.اون خواهر ابلهش رو خوب گول زدم. مثل یه انار ابلمبوش کردم و میکش زدم. مثل یه مترسک نگهش میدارم تا مرحله دوم نقشه تمام بشه. سارا پایان نامش رو باید روی سپیده پیاده کنه. اونوقته که تفاله سپیده رو تف می کنیم بیرون.
  • همیشه این طرز حرف زدنت رو دوست داشتم . مثل یه گرگ واقعی ...آفرین .خوبه..ولی من از تفاله سپیده هم پول میسازم.حیفه یه همچین ابلهی بشه طعمه گربه های تو خیابون. واسه اونم یه نقشه دارم..بعد از تمام شدن کار سارا باید با پای خودش بیافته توش.میکشونمش تو فاحشه خونه کلن..یورو برامون در بیاره..اونوقت خودم میرم مثلا نجاتش میدم..سارا هم مسبب همه این بدبختیهاش هست نه ؟ .دختری به این ابلهی رو راحت میشه گول زد. یادت باشه همیشه باید از این اختلاف استفاده کنیم..این دو تا گوسفند اگه یه گله بشن شکارشون سخت تره ولی اگر جدا باشن میشه دوشیدشون و آخر سر سرشون و برید و گوشتشون و فروخت..
  • دقیقا درست می گی.تا الانشم خوب از هم جدا شدن. تخم یه فکر رو تو سر سپیده گذاشتم. حاضره بمیره ولی جلو دوستاش پز بده.
  • خوبه عالیه..یه گوسفند کلاسیک..مسعود! تا میتونی جذبش کن. خرجش کن. این گوسفند خوش گوشت تو اروپا کلی خواهان داره.
  • می دونم ..می دونم. سارا هم با تو. از اینجا به بعد. اما یه خرده حساب باهاش دارم که به همین زودیها باهاش صاف میکنم. یه سکس پر درد بهم بدهکاره...
  • هرجور راحتی. من خودمو تو مسایل خصوصی شما دو تا قاطی نمیکنم...اما تو هم به من بدهکاری... یادت باشه…
  • راجع به کدوم بدهکاری حرف میزنی؟
  • -پنجشنبه میفهمی.. حالا نویت منه تا فکرسارا رو با یه سم نامریی مسموم بکنم. سمی که پادزهرش باید دستمون باشه. این دختره نباید شر بشه. یه شکارچی خوب همیشه باید یه زهر مخفی داشته باشه تا هر وقت خواست طعمه چموشش رو از بازی به در بکنه.اونوقت سارا میتونه یه گوسفندی بشه که ادای گرگها رو در بیاره  می فهمی که؟
  • خیلی خوب می فهمم.و می دونم تو هم به اونی که من فکر می کنم فکر میکنی نه ؟
سوزان قهقهه ای زد و گفت : دقیقا..حالا برو سر کارت. بازی شیرینی در پیشه. سارا  با من. واسش یه دام گرم و نرم و عسلی دارم. خوب میدونم چطور گولش بزنم. یه طوری که هرگز نفهمه .برو مسعود عزیز..سرتم خوب میشه. بازم اتفاقی که برات افتاد بهتر از اینیه که تو واژنت ساعتها یه دیلدو فرو کرده باشن
  • خوشت نیومد؟ فکر کردم خوشت میاد...سوزان.. سوزان ..اونم یه بازی بود مثل بازیهای دیگه. حالا این پنج شنبه تلاشت رو بکن .با قدرت در نیوفت عزیزم
  • -با سپیده چیکار کردی؟
  • -خونهٔ خودمه…
  • -اونجا چیکار میکنه؟ باهاش چیکار کردی؟
  • -همون کاری که اونشب میخواستم با تو بکنم ولی نشد.
  • مسعود! این پنبه رو از گوشت یا در بیار یا گوشاتو از جاش میکنم. اگه بخوای زیاده روی کنی وای به حالت.
  • -مثلا چیکار میکنی؟
سوزان خنده ای کرد و در ذهنش گفت : قدرت فقط می تونه خالی بکنه این حیله است که پر می کنه اونم با لطافت و نرمی..تورو هم با همین قدرتت به دام انداختم.خوبه که بهش بنازی و فکر کنی ماله خودته. ولی تو هم تو دام گرم و نرم و عسلیت هستی بد بخت.دست و پات رو بزن.
-اونوقته که دوست کوچولوت تاوان سنگینی میده...
سازش از دنبال کردن رد نگاه سوزان تنش یخ کرد.اینقدر سوزان رو میشناخت که بدونه منظورش چیه




سارا آرام آرام چشمش رو باز کرد.توی حالتی بین هوشیاری و گیجی بود. برای چند ثانیه نمی تونست درک کنه کجاست و ساعت چنده. یکهو انگار که یه سدی رو از جلوی ذهنش بر دارن یادش افتاد که با سازش در یک اتاق خواب بود. و اون مثل یه حیوون از پشت بهش تجاوز کرد. یادش اومد که نباید ازش صدایی بلند میشد و یادش اومد که با یه ضربه محکم خشم چندین روز رو خال یکرد و بعدشم اون درد لعنتی با اون دکتر. سارا زیر لبش کلمه دکتر رو تکرار کرد. انگار این کلمه باعث شد که برای لحظه ای فکر کنه که نکنه توی رویا هست. به دور وبرش نگاه کرد. از لای در یه نوری از بیرون می اومد. اخرین لحظه ای که یادش بود می دونست که لخت بوده اما حس می کرد لباس تنشه. با دستاش روی بدنش رو لمس کرد. اشتباه نمی کرد تنش لباس بود. سارا حسابی ترسیده بود برای بار دوم با دست رو شلوارش کشید. همه چیز واقعی به نظر می رسید. خودش رو تکون داد .معلوم بود مدت زیادی نیست در اون حالت هست چون اصلا هیچ نقطه بدنش درد نمی کرد. همه چیز براش مثل یه کابوس شده بود. اتاقی که توش قرار داشت شبیه اون دخمه شکنجه گاه سازش بود.از این فکر که دوباره بو اونجا برگرده موی تنش سیخ میشد. سعی کرد روی پاهاش بایسته از روی نور بیرون نگاهش به مانتوی تنش افتاد. درست همون مانتویی که سر کار میپوشید. تعجب سارا وقتی بیشتر شد که متوجه شد شلوارش هم درست همون شلوار همیشگی هست که سر کار می پوشید. سارا به سمت نور حرکت کرد و با احتیاط در رو باز کرد. اونچه که میدید بیشتر شبیه کابوس بود. سارا درست در همون کتابخانه ای بود که بی اجازه واردش شده بود و همه بدبختی هاش از اونجا شروع شد. در کتابخونه رو بیشتر باز کرد و با دقت داخش رو نظاره کرد. همه چیز درست عین همون شب بود. سارا سراسیمه از اتاق خارج شد بعد از طی راهرو و عبور از چند اتاق وارد اتاق کار خودش شد. خشکش زده بود. وحید داخل اتاق طبق معمول گوشی هد فون به گوش مشغول کار بود با دیدن سارا گوشی رو از توی گوشش در اورد و با تعجب گفت :
  • خانوم مهندس چقدر دیر کردید ؟ آوردید برام ؟
سارا با تعجب به وحید خیره شده بود.
  • سلام چی رو باید می اوردم؟
وحید با تعجب از پشت میزش بلند شد.
-خانوم مهندس حالتون خوبه. شما یک ساعت قبل از اتاق خارج شدید برای اینکه برید از اتاق آقای سازش یه سی دی نصب آفبس بیارید و الانم بعد از یک ساعت این حرف رو میزنید!. فکر کنم خسته شدید . میخواید برید خونه؟
سارا باشنید ن نام سازش موی تنش سیخ شد.
  • ببخشید امروز چند شنبه است ؟
  • خانوم مهندس حالتوم خوبه ؟ امروز چهار شنبه است . " اگر امروز جهارشنبه است پس من اینهمه مدت کجا بودم؟ خدایا خل شدم...کمک..دارم خل میشم. ولی نه ..نه باید به خودم مسلط باشم این پسره احمق سو استفاده می کنه..اره سارا ..اره ..هیچی نیست..باید قوی بود ..باید وحید رو بازی بدم. باید وانمود کنم خودش مشکل داره..اره ..راحش اینه..سارا یه لبخند مصنوعی زد و گفت :
  • حالا چرا حول ورت داشته آقا وحید. چقدر شما پسرا زود باورید. همینه همش گول می خورید دیگه. سر کاری عزیزم...ترسیدی جدا؟. نترس من سالم سالمم رفتم اتاق اقای سازش ولی به حرفم گرفت. حالا ببینم این سیدی افیس رو کی دیگه داره برم بگیرم؟
  • هر طور که میلتونه..ولییه نمه ترسیدما..حالا مطمعنی خوبی؟
  • آره وحید خان.آره..سر کار گذاشتن آقایون حال میده نه ؟ حالا بگو سی دی کجاست؟
  • هر جور راحتی..سی دی ...م م فکر کنم توی اتاق خانوم سوزانه. آره آره .خانوم سوزان داره برو اونجا
سارا نفس راحتی کشید ظاهرا بازی دادن وحید جواب داده بود. از طرفی هم خوشحال بود قرار نیست دوباره بره اتاق سازش.
  • مرسی آقا وحید حالا شیطونی نکن کارت رو بکن
سارا از اتاق بیرون اومد بیرون آمدن همون و دوباره فکر و خیال همون . " وحید واقعی بود.الان واقعیه. من درد ندارم. همه چیز واقعی .پس اون اتاق شکنجه و اتاق خواب چی بود ..سازش حسابی شکنجم داد ولی جای زخمم کو؟ نه .درد ندارم. دکتر دکتره..اوف اوف ولی اون بیشرف وآژنم رو خورد .حسش کردم. من و بوسید. آخ ..خدای من ..خدای من دارم خل میشم. باید برم اتاق سوزان سی دی رو بگیرم و برم خونه.خونه..سپیده. خدای من سپیده کجاست؟.دیدم سازش باهاش بود..خودم دیدم.نکنه توهم بود. چی زدم من؟.وای دارم خول میشم.باید برم پیش سوران و مرخصی بگیرم .باید ببینم سپیده کجاست شاد بتونه کمکم کنه." با این افکار سارا جلوی در اتاق سوزان ایستاد. نفس عمیق کشید و موهاش رو مرتب کرد.
  • سلام خانوم سوزان ببخشید مزاحم شدم
سوزان بدون روسری در خالی که نگین سبز گردنبندش چشم رو خیره می کرد پشت میزش نشسته بود. با دیدن سارا چشمانش رو خمار کرد و از پشت میز بلند شد
  • به به سارا خانوم گل. چطوری عزیزم..
سارا از خوشامد گویی سوزان بسیار تعجب کرده بود ولی دلش می خواست به سرعت کار رو تمام کنه و به خونه بره.
  • ممنونم خانوم ببخشیدا دنبال یه سیدی افیس بودم والا مزاحمتون نمیشدم
  • این حرفها چیه عزیزم. چرا رنگت پریده ؟ حالت خوبه ؟
این سوال دلشوره عجیبی توی دل سارا به پا کرد. نا خوداگاه عرق سردی روی پیشونیش نشست
  • نه خانوم خوبم یه کم خسته هستم
  • آخی..نه آخه خیلی رنگت پریده.
سوزا ن به سمت سارا اومد و دستان کشیده و زیباش رو به روی صورت سارا کشید. با دست دیگرش روسری سارا رو از سرش برداشت "دختر خوشگلی هستی.همینه سازش رو هار کردی .با هات کلی متونم شکار کنم. کلی.خوش اومدی به تله گرم و نرم و عسلیت."
  • عزیزم تو تب داری. بشین همینجا.بشین. برات چای داغ میارم بشین. فشارتم پایینه.چه به روز خودت آوردی تو
  • نه خانوم مزاحم نمی شم. اخه کارام مونده
  • کار کار کار. همش کار. دار یخودت رو می کشی عزیزم. اصلا همش تقصیر آقای سازشه من ازش توضیح خواهم خواست نمی شه که از شما ها اینقدر کار بکشه. خیلی آدم خشنیه ؟
سارا که اینگاریک دمل چرکینش باز شده بود ناخودآگاه قطرات اشکی از چشمش اومد. درست همون چیزی که سوزان میخواست
  • آخی عزیزم. گریه می کنی. آخی.من پدر سازش رو در میارم.
سوزان کنار صندلی سارا نشست و شورع به نوازشش کرد.
  • اصلا می دونی چیه میارمت پیش خودم. محیط اتاقت زیادی مردونه هست. از فردا میگم میزت رو بیارن توی اتاق من. از همینجا کار کن. موقع استراحت هم میشینیم حرفهای زنونه میزنیم.خوبه؟
  • عالی خانوم مرسی.
سوزان به سمت دستگاه اب جوش کن رفت و همونجا ی چایی برای سارا درست کرد.و پیش خودش طعمه معصومی رو تصور میکرد که با پای خودش و با احساسی غلیط توی تله افتاده چیزی که خیلی در قبول شرایط می تونست کمک سارا بکنه.   سارا حس بهتری نسبت به قبل داشت .حس می کرد چقدر جای خالی یه مادر توی زندگیش خالیه. مهربانی سوزان خیلی آرومش کرده بود. مثل یه مرهم روی یه زخم کهنه. دوست داشت پیش سوزان بیشتر بمونه اما می خواست از کار سپیده هم سر در بیاره و مطمعن بشه همه اتفاقاتی که برش رفته توهم بوده. هنوز هم نمی تونست بفهمه که چرا.
-بیا. اینم چایی... حالتو همچین جا بیاره که همه خستگیت یادت بره.
-ممنون خانوم...
و مشغول نوشیدن چایی شد. طعم وانیل و گل میداد. این چه طعمی داشت!
-وقتی تنهاییم بهم بگو سوزان... خانوم میگی حس میکنم صد سالمه...
و لبخند مهربونی زد به سارا و گفت:
-اگه میز تو بیاد اینجا یعنی کمک به تو پس تو هم تو پایین آوردن سن من بهم کمک کن...آفرین دختر خوب!
کلمهٔ دختر خوب تو سر سارا زنگ زد و یاد سازش انداختش که میگفت دختر بد. یاد وقتی افتاد که سازش میگفت امشب شب زفافمونه... یه دفعه قلبش ریخت. گرمش شده بود. یاد گازی که سازش از باسنش گرفته بود... آها! بهترین راه برای چک کردن اینکه همه چیز خواب بوده یا نه روبرو شدن با سازش بود. اینکه اون جای ضربه کبود شده یا نه.مخصوصا که با وجود سوزان سارا دیگه نمیترسید. باید سوزانو گول میزد و سازش رو میکشوند اینجا. همین الان.
-سوزان خ...جون... ممکنه لطفاً به آقای سازش بگین که من به دلایل شخصی مجبورم استعفا بدم.
-من که گفتم میزتو میارم اینجا... چیز دیگه ای اذییتت میکنه؟
-نه سوزان جون. فقط فقط... راستش از وقتی اینجا شروع به کار کردم انگار سر و گوش سپیده یه کم زیادی میجنبه. هیچ بزرگتری هم بالا سرش نیست. میترسم نتونه دیپلمشو بگیره...
-میفهمم...مشکلت فقط همینه؟ یه لحظه صبر کن...
سوزان گوشیشو برداشت و یه شماره گرفت.
-مسعود جان. کجایی؟ چه خوب! میتونی یه سر بیای پیشم. یه مشکل کوچیک داریم که دست خودتو میبوسه…
سوزان مکالمه اش رو قطع کرد و مشغول خوردن چایی گفت:
-خدا به دادت برسه... دخترا تو این سن خیلی خیره سر و حساسن. مخصوصا اگه تنها باشن و آزاد. درکت میکنم... در هر صورت مسؤلیتیه که رو دوشته. خواهرته و باید مراقبش باشی...
سارا تو خودش بود و فقط سر تکون میداد. یه حس خوب اومده بود سراغش. یه جور غلغلک. مثل همون حسی که  وقتی دکتر داشت... یه دفعه بین پاهاش خیس شد. اما الان جلوی سوزان بود و نمیتونست کاری بکنه. واژنش عجیب به مالیده شدن نیاز داشت و بدنش گرمای محبت یه مرد رو طلب میکرد...یکی مثل... وحید؟ نه! سازش... یه مرد که...قویه... آخ!
سوزان تمام حرکات دختر رو زیر نظر داشت. میدید که معذبه. تو دلش به سارا پوزخندی زد و فکر کرد: نه انگار سازش خوب رات انداخته بچه! اینکه داری سعی میکنی منو گول بزنی نشون میده  با استعدادی. خوشم اومد. بهترین دروغ اونیه که یه ته زمینه ای از حقیقت توش داشته باشه...
با صدای تقه ای که به در خورد و سازش که وارد اتاق شد هر دو زن خودشونو جمع کردن.
-سلام سوزان جان... سلام خانوم ساده...
سارا به سمت سازش برگشت و در نهایت تعجب دید که صورت سازش کاملاً سالمه. نه کبودی بود نه چیزی... آخ! این لعنتی چیه افتاده تو جونم؟
-بیا مسعود...سارا جان یه مشکل کوچیک در رابطه با خواهرش داره...
-جدّاً؟ چی شده؟
سازش نشست کنار سوزان. حالا هردوشون روبروی سارا نشسته بودن که خیلی سارا رو معذب میکرد. مخصوصاً با این حالش.نمیتونست قبول کنه همه چیز خواب بوده باشه ولی حالا دیگه به شک افتاده بود. مخصوصا که سازش کاملا سالم و سرحال به نظر میرسید.سازش دستاشو گذاشته بود رو دسته های مبل و سرش رو خم کرده بود و با برق خاصی تو چشماش خیره شده بود تو چشمای سارا. سارا نمیدونست چرا این برقو خوب میشناسه. برقی که خبر از یه چیز هیجان انگیز و خوب میداد و در عین حال میترسوندش. با صدای سازش که آمرانه گفت خوب منتظرم٬ سارا دوباره خیس شد.  از وجود سازش معذب بود.درحالیکه سعی میکرد نفسهاشو کنترل کنه به سازش نگاه میکرد اما تنها چیزی که میدید اون برق لعنتی بود که حالشو خرابتر میکرد.چقدر دلش میخواست اون لبها الان رو تنش بودن...یاد لحظه ای از خوابش افتاد که سازش کتفشو محکم گاز گرفته بود و همون لحظه ارگاسم شدیدی رو حس کرد و مجبور شد دستشو بذاره جلوی دهنش تا جیغش در نیاد. نمیتونست سرشو بالا بگیره.داشت از خجالت آب میشد. از اینکه جلوی یه مرد و زن غریبه ارگاسم شده داشت خجالت میکشید. دستش هنوزم رو دهنش بود و نمیدونست چی بگه...یه فکر خوب!
-حالت تهوع دارم... میشه برم؟
-برو عزیزم... بدو…
سازش با لحن بخصوصی که فقط سوزان میفهمید اضافه کرد:
-شایدم مسموم شدی خانوم ساده...
سارا با عجله اتاقو ترک کرد. بعد از رفتنش سازش با لبخندی به سمت سوزان برگشت و گفت:
-کارم چطوره؟ از این به بعد فقط دروغ پشت دروغه که از این دختره میشنوی... حالت تهوع دارم! فکر کرده من خرم... از کی تا حالا ارگاسم شده حالت تهوع من خبر ندارم؟ چیزی به خوردش دادی؟
-آره تو استکان از قبل دارو ریخته بودم...از همون مدل همیشگی
-تخم سگ! یه هفته گیج بودم با اون ضربه اش...حالا ارگاسمم بهت نشون میدم...که با حالت تهوع اشتباه نگیریش...
سوزان از این حرف سازش خیلی معصومانه خندید. سازش برای اولین بار میدید که چقدر این زن میتونه معصوم به نظر بیاد. به شیرینی و دوستداشتنی یه بچه گرگ. اما بچه گرگ قرار بود بزرگ بشه حتی اگه تو یه لحظه باشه. سعی کرد از این لحظهٔ پاک تو ذهنش یه عکس بگیره و یادگاری نگه داره.
-نه! انصافا کارت حرف نداره مسعود. اون برق چشمات منو هم گاهی دیوونه میکنه چه برسه به این یه الف بچه...
-اِ؟ کدوم برق؟ نمیدونم از چی حرف میزنی... داری شیطونی میکنی ها سوزان! میبینی که من با دخترای شیطون چیکار میکنم؟ البته پنجشنبه شب خدمت تو هم میرسم…
گرگ چشمای سوزان٬ سازش رو ترسوند.اونقدر که حواسش خیلی جمع بشه.
-خدمت از ماست آقای سازش…
سازش گذاشت گرگ وجودش کش و قوسی به خودش بده و دندون قروچه کنه. از اون بار آخر که کارش با سوزان بیخ پیدا کرده بود٬ دیگه نرفته بود پیشش. لذت به چالش کشیده شدن برای یه گرگ آلفا مثل سازش بیش از حد هیجان انگیز بود که به همین راحتی بخواد ازش بگذره.میدونست که این پنجشنبه٬ زن قراره بزنه به سیم آخر. سازش با محبت دستشو گذاشت رو شونهٔ سوزان و در حالیکه خیره شده بود تو چشمای خمارش گفت:
-آزادی هر کاری میخوای بکنی سوزان... اما اگه گیرم بیافتی ازت نمیگذرم... میفهمی؟پس آماده بیا…
سازش بلند شد و از اتاق سوزان رفت بیرون. سارا رو دید که تو اتاقش نشسته و سرشو گرفته تو دستاش. یه ضربه زد به در و گفت:
-یه لحظه تشریف بیارید تو اتاقم خانوم ساده…
-.....
-تشریف میارید یا گوسفند بکشم جلوی پاتون؟
سارا آروم و با ترس بلند شد و رفت به سمت سازش. سازش سارا رو جلوتر از خودش راه انداخت تا رسیدن به اتاق سازش.
-برو تو...
-نه...
-شما چتونه امروز خانوم ساده؟ میخوام راجع موضوع مهمی که منو کشوندین تو اتاق سوزان باهاتون حرف بزنم...فرموده بودین با خواهرتون مشکل دارین انگار…
-نه... حالا که فکر میکنم میبینم اونقدرها هم مهم نبوده...ببخشید که مزاحمتون شدم...
-گفتم بفرمایین داخل!
تن صدای سازش پر از تهدید و خطر بود. اونقدر که سارا مجبور شد بره تو. حالش اصلا خوب نبود و بین پاهاش زوق زوق میکرد و میخارید.
-بشین...
صدای سازش یه کم مهربونتر شده بود. سازش نشست پشت میزش و خیره شد به سارا که سرش پایین بود. لپهاش سرخ شده بود و سازش خوب میدونست سارا چشه. حالا بهترین وقت بود که از لحاظ احساسی به دخترک نزدیک بشه.
-تو از من میترسی؟
-...
-زبونتونو موش خورده؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟ هر کی ندونه فکر میکنه جلوی من اجازهٔ حرف زدن ندارین...
-آقای سازش...
-بله؟
-میشه برم؟
-چته تو؟
-هیچی به خدا! فقط...
صدای سارا دیگه داشت به وضوح میلرزید.سازش اینو کاملا میفهمید.اثر این دارو رو بارها روی زنها و دخترای مختلف دیده بود. خوب میدونست الان سارا چی لازم داره. میدونست که اگه حتی به دختره دست بزنه هم دخترک قراره ارگاسم بشه. و کی بهتر از خودش؟حس کاذب نیاز جنسی که بعضی ها با عشق اشتباه میگیرن. بزار برای سارا هم این عشق شکل بگیره. نگاه سارا بی اختیار زوم شده بود روی کتابخونه.سازش از پشت میزش بلند شد و اومد جلو و تکیه داد به جلوی میزش.میدید که حرکتش سارا رو سرخ تر کرد.
-خانوم ساده. من نمیدونم چه مشکلی داری تو خونه با خواهرت. اما اینجا محیط کاره و مستلزم حواس جمع. پس لطفاً مشکلت رو بهم بگو شاید بتونم کمکت کنم.
سارا حسابی داغ کرده بود یه حس عجیبی داشت که خیلی معذبش میکرد. احساس می کرد با تمام وجود دوست داره بره تو بغل سازش انگار تمام مشکلاتش و این حال بدش رو فقط سازش میتونست درمان بکنه. نزدیک شدن فیزیکی سازش بهش بیشتر معذبش میکرد. زبونش رو به سختی چرخوند.حالت عجیبی که توش قرار داشت یه فکر رو تو سرش تزریق کرد .دوست داشت یه بار دیگه دروغ بگه دوست داشت کاری کنه سازش حد اقل نزدیکتر بشه بهش.ولی میترسید نکنه سازش باز هم بهش بگه چرا حرف می زنی.بالاخره دهنش رو باز کرد و زبونش توی دهن خشک شدش چرخید
-می تونم بگم؟
- معلومه که می توی.چت شده؟ خیلی مشکوک میزنی .حرفت رو بزن ببینم چی شده
- میدونید آقا مسعود ؛ می دونید. نگران سپیدم. پدرو مادرم که عمرشون و دادن به شما. سپیده .سپیده .می ترسم منحرف بشه..
-منحرف ؟ بیشتر توضیح بده ...
سارا هر لحظه بیشتر گر می گرفت و سازش هم خودش رو در همون نزدیکی سارا نگه داشته بود از این کارش لذت میبرد وقتی می دید دارو داره رفتار و فکر سارا رو تحت تاثیر قرار میده و تو دام میندازدش
-.فکر می کنم دوست پسر داره.
سازش باشنیدن کلمه دوست پسر موقعیت رو مناسب دید و بادست اروم روی شونه سارا کشید. سارا چشمش رو بست احساس کرد سرش گیج میره ولی توی اون اوضاع به یه حالت لذت کوتاهی رسید لذتی که خستش کرد اما برای لحظه ای حالش رو بهتر کرد. سازش خوب حال سارا رو درک میکرد دارویی که سوزان توی چایی سارا ریخته بود رو بارها بکار برده بود.حالا بهترین زمان برای حک کردن خودش توی ذهن واحساس سارا بود. کاری که خوب بلد بود
  • اخی ..دوست پسر..خوب یه کم طبیعیه بالاخره به سن بلوغ رسیده و نیاز به یه دست نوازش گر داره .به یه عشق. همه که مثل تو مقاوم نیستن . دختر خوب
کلمات سازش مثل اسید مغز سارا رو می خورد. کلماتی که دقیق و اثر بودن و سازش اونهارو قبلا توی سرش زهر آلود کرده سازش لمس شونه سارا رو رها کرده بود و کمی گردنش رو ماساژ میداد و همزمان خیره شده بود تو عمق چشمای سارا. میخواست مقاومت دخترک رو بشکنه و میدونست که از پسش بر میاد.
  • خوب نگران نباش سارا جان. من کمکت می کنم.بالاخره شاید سپیده از من بیشتر از تو حساب ببره. دوست داری باهاش حرف بزنم؟هر چی باشه من یه مردم و کارمو در رابطه با دخترای بی تجربه خیلی خوب بلدم...
یه گیجی دیگه به سردر گمی های دیگه سارا اضافه شد . " مگه سپیده سازش رو ندیده؟  من خودم دیدمشون..وای خدایا چی سرم اومده".اما مغز سارا زوم کرده بود روی جملهٔ آخر سازش. من یه مردم! من یه مردم! لعنتی!
  • آقا مسعود مرسی. خیلی لطف میکنید اگر باهاش حرف بزنید ولی اجازه بدید من برم فکر کنم فردا بهتر باشه هم رو ببینیم
  • سازش تیر خلاص سارا رو با بغل کردن ناگهانی دخترک زد. سارا تو بغل سازش میلرزید.
-نگران نباش! درست میشه.تو چرا اینطوری میلرزی سارا؟... یعنی حالت اینقدر بده دختر؟
سارا از نوازش شدن کمرش توسط سازش٬ دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و ارگاسم وحشتناکی رو تو تمام بدنش حس کرد و تقریباً بیحال تو بغل سازش موند. زانوهاش میلرزید. اما باید میرفت خونه. دلش میخواست تمام شبو به یاد این لحظه از خجالت خودش در بیاد. وسایلش رو جمع کرد و در حالی که بسیار خسته بود به سمت خونه راه افتاد در طول مسیر فقط دوست داشت تمام اون چیزهایی که توی چند روز قبل دیده بود رویا بوده باشه. ولی قبلش باید وضعیت سپیده رو میدید. یه کم از کلکی که برای رها شدن از دست سازش زده بود می ترسید . ته دلش اصلا دوست نداشت سپیده سازش رو ببینه. نه به این دلیل که ممکنه سازش به شپیده صدمه بزنه بلکه دوست نداشت سپیده رقیبش بشه. حسی عجیبی به سازش پیدا کرده بود احساس می کرد عاشقش شده!. " اگه عاشقش نبودم چرا وقتی برای اولین بار دست روی شونم گذاشت اونقدر لذت بردم؟ چرا؟ اولین بار بود ؟ نه توی اون کتابخونه لعنتی که اصلا لختم کرده بود...لگه خیال بوده چی ؟ اگه اصلا از اول عاشقش بودم و تمام اون خیالات برای این بوده که عاشقش بودم چی ؟ .نمی دونم چمه. ولی الان که واقعیه؟ همین الان باهاش بودم. حس خوبی بهش دارم این رو می بینم. میدونم. خدایا کمکم کن..بزار این کابوسها تمام بشه!

  • الو
  • عمو مسعود! خوبی؟
  • خوبم چطوری دختر شیطون؟
  • خوبم عمو داشتم با دوستام چت می کردم .
- خوبه. ولی سارا بعد مدتها داره میاد خونه کارش تمام شده خواستم بهش مرخصی بدم تا پیشت بمونه ولی قبول نکرد
  • آره می دونم. همیشه همینطوره
  • خوب مهم نیست هر کسی یه جوریه. ولی باهاش حرف زدم قبول کرد بیام خونتون.تورو ببینم.
  • راست میگید؟
  • اره عزیزم. عمو تو رو دوست داره.  فقط یه کاری باید بکنی. سارا خیلی کار کرده خسته است یه کم به نظرم شاید ممکنه مسموم شده باشه همش هزیون می گه اگه اومد خونه اصلا از من حرف نزن ممکنه زیرش بزنه و نزاره هم رو ببینیم لپتاپت رو هم قایم کن نزار ببینه.فردا برات یه دونه بهترش رو میارم. باید بفهمه من شما ها رو دوست دارم .
  • اخ جونم..مرسی. وب کمم داره ؟...ولی باشه اصلا از شما باهاش حرف نمیزنم. ولی میشه لپتاپ رو جمع نکنم؟
  • عجب دختر شیطونی هستیااا.اره وب کمم داره و سریعتره . اصلا بهترینه برای فیسبوک بازی. می تونی لپتاپت رو تا آخر شب جمع نکنی ولی راه داره .ولی میتونی انجامش بدی؟
  • چه کاری؟
  • قبل اومدن سارا لپتاپت رو جمع کن .ببین تو کشوی میزت یه قوطیه..توش چهاتا قرصه..ماله من بوده جا گذاشتمش براش شیر بریز و دو تا از اون قرصها رو بریز توش . بعد بده سارا بخوره. نترسیا این  کمک می کنه راحت بخوابه  با اینکارت داری بهش کمک می کنی.  وقتی خوابید دوباره می تونی  لپتاپت رو باز کنی و چت کنی. تازه دختر خوبی باشی برات کارت اعتباری می گیرم تا بتونی موسیقی هم بخری از اینترنت
  • عمو شما همه جوره راه حل دارید اصلا باورم نمیشه. کردیت کارت و که بگیرم لج همه در میاد.
  • وقتی خوابید به من پیغام بده. افرین دختر خوب.
  • باشه عمو جون .فکر کنم اومد صدای کلید در میاد بزار برم ببینم
  • خیلی خوب برو . مرقب باش.

سازش خنده شیطانی کرد. " به قول سوزان همیشه باید با همون تله که خودت باهاش به دام افتادی بقیه رو به دام بندازی. خیلی هیجان انگیز میشه... با همون قرصها که بیهوشت کردم و بازم خواهم کرد خواهرت رو بیهوش میکنی . حالا واقعا باید بهت بگم.  دختره خرفت!
سارا بعد از کمی پیاده روی رسید به خونه. اونقدر خسته بود و ذهنش پر بود از تصاویر و توهمات که فقط دوست داشت سریعتر بخوابه. ولی قبلش باید با سپیده حرف میزد.توی اون حال خرابش یه نقشه واسه سپیده کشید تا ببینه واقعا قضیه دیدن سازش با سپیده واقعی بوده یا نه.
  • سپیده جان سلام من اومدم
  • سلام خوبی؟
  • خوبم, خیلی خستم..ببینم راستی عمو مسعود چطوره؟
سپیده با شنیدن عمو مسعود تعجب کرد ولی به سرعت به یاد حرف سازش افتاد. خودش رو سریع جمع و جور کرد و ادامه داد :
  • عمو مسعود؟ حالت خوبه سارا جون. عمو مسعود کیه دیگه؟
  • عمو سازش دیگه؟ مگه اینجا نبود ؟
  • کسی قرار بوده بیاد اینجا؟ من که مدرسه بودم از وقتی هم اومدم که کسی نیومده...
باشنیدن این حرف اظطراب سارا بیشتر شد. حالا باید اروم اروم قبول می کرد که همه چیزهایی که دیده خواب بوده و رویا. چیزی که بدش نمی اومد واقعا رویا بوده باشه
  • آخ. ببخشید من چی دارم می گم. تو آقای سازش رو از کجا میشناسی!. آقای سازش رییس منه. خیلی مرد خوبیه . احتمالا فردا میاد منزل ما مهمونی. فردا میوه و شیرینی می خرم تا ازش پذیرایی بکنیم
  • مهمون? باشه . راستی یه لیوان شیر میخوری؟
  • اخ قربونت برم عزیزم اره مرسی کمک میکنه بهتر بخوابم.
  • اره , پس تا آماده میشی من برم بریزم برات
سپیده طبق حرف سازش به اشپزخونه رفت و دو تا قرص خواب اور سازش رو توی لیوان شیر سارا ریخت و با دقت هم زد.و به سارا تحویل داد. نیم ساعت بعد سارا توی اتاقش به خواب رفته بود .سپیده با خوشحالی لپتاپش رو بیرون اورد تا دوباره به چت با دوستانش ادامه بده ولی موبایلش که همیشه توی خونه روی سایلت هست وزوز کنار صدا داد.
  • آلو
  • سلام؟ طوری شده ؟
  • نه عزیزم. سارا خوابید؟
  • آره عمو. ازم پرسید عمو مسعود چطوره؟ منم به حرف شما گوش دادم و بهش گفتم عمو مسعود کیه؟ اون شیر رو هم بهش دادم.
  • آفرین آفرین عزیزم.به تو میگن یه دختر خوب. آفرین .حالا که دختر خوبی بودی میخوام برات یه شکلات خوشمزه بیارم .دوستم از سویسس اورده حیفم اومد تنها بخورمش. ده دقیقه دیگه در رو آروم باز کن. سارا بیدار نشه
  • آخ جون عمو. منم می تونم دوستای جدیدم رو بهتون نشون بدم
  • اره حتما پس ده دقیقه دیگه در رو اروم باز کن. دختر خوب من

سازش با یک کت سیاه بلند با کمک سپیده وارد منزل شد. اول یه سر به اتاق سارا زد و وقتی دید سارا حسابی خوابش برده به اتاق سپیده رفت .دخترک رو توی بغلش گرفت و نوازش کرد .گرگ همیشه  گرسنه ای مثل سازش حالا بوی یه بره شیطون و ابله به مشامش خورده بود. سازش شکلات رو برای سپیده باز کرد و به نوازش و بوسیدن سر سپیده ادامه داد.
  • عزیزم. میدونی چیه. فکر میکنم تو با این هوشی که داری حتما باید از ایران بری. خودم میبرمت.
  • قربونت برم عمو. خیلی خوب و مهربونی
  • نگران سارا هم نباش پول خوبی بهش میدم و ساپرتش میکنم.فقط میدونی چیه؟ تو این چند وقت فهمیدم که سارا یه جورایی خیلی حسوده.
  • آخ آخ عمو جونم خدا از دهنت بشنوه دقیقا درست می گی
  • پس نباید هیچ وقت بفهمه که من این جرفها رو بهت می زنم. اون نمیخواد تو آزاد باشی. در حالی که خودش آزاده آزاده. امروز ببالاخره قبول کرد ببینمت
  • آره گفت که شما میاید فردا.
  • درسته. می دونی با این جور دختر های بد باید چکار کرد ؟
  • نه عمو  نمی دونم. والله ولی خیلی دوست دارم بدونم کی بهتر از شما که بهم بگه
  • باید باهاشون بازی کرد.نباید همه چیز رو بهشون گفت.نه اینکه بهشون اسیب بزنی نه..باید ازادی خودت روبا بازی کردن بدست بیاری.
  • ولی چجوری عمو؟
  • اولین قدم اینه که نزاری رایطه ما رو بفهمه سارا حسودیش میشه.دوما اینکه باید حقت رو ازش بگیری..ببینم اصلا به تو پول میده؟
  • پول؟؟ نه..اصلا. هیج وقت
  • اینکه پولها دست خودش باشه٬ باعث میشه بازی دست خودش باشه...
  • -کدوم بازی؟
  • -بازی قدرت عزیزم. پول قدرته! همیشه بوده...
  • -یعنی الان باید چیکار کنم؟
  • -اگه بخوای میتونی ازم پول بگیری.
  • -ولی آخه... من نمیتونم پولهای شما رو بهتون برگردونم...
  • -نگران نباش. اینا فقط قرضه. حسابشو دست خودم نگه میدارم. و بعداً تا قرون آخرشو برام کار میکنی. مثلاً همینکه امشب به سارا کمک کردی بخوابه٬ خودش کار بود و باید مزدش پرداخت بشه.
  • -۲۰۰۰۰ تومن؟
  • -کار کوچیک مزد کوچیک. کار بزرگ مزد بزرگ...
  • -پس این شکلات؟
  • -این فقط شیرینی قراردادمونه کوچولو!
سپیده اروم اروم با خوردن شکلاتی که به ماده خواب اور اغشته شده بود به خواب رفت.سازش چند بار سپیده رو صدا زد تا از خوابیدنش مطمعن بشه. حسابی تحریک شده بود .اما دلش میخواست الان سارا تو بغلش باشه. سارای وحشیش که خیلی ادعاش میشد. یه لحظه فکر کرد که بره سروقت سارا اما خودشو کنترل کرد. اگه میرفت پیش سارا٬ تیکه بزرگهٔ سارا گوشش بود. سازش عجیب عصبانی بود. هنوز مزهٔ ضربه ای که دماغش رو شکسته بود زیر دندونش بود و تصمیم داشت که متقابلاً روح سارا رو بشکنه. و لازم داشت سارا بیدار باشه. به سرعت شلوار سپیده رو در اورد .رون های سفید و نرم سپیده رو توی دستش گرفت و بو کرد.بدون مقدمه التش رو توی واژن سپیده فرو کرد. اه پر شهوتی کشید و به سرعت تلمبه زد.کل کاردر کمتز از یک ربع به پایان رسید و سازش بعد پوشوندن دوباره شلوار ؛ سپیده رو توی تختش گذاشت و به سراغ سارا رفت. خستگی کل روز و شهوت رونی با سپیده جون سازش رو گرفته بود. حس نداشت رانندگی بکنه. سارا رو هل داد سمت دیوار. کتشو در آورد و با لباس کنار سارا دراز کشید. لازم داشت یکی دو ساعت بخوابه... یه چند لحظه ای به صورت سارا خیره شد.
-سارا. شانس آوردی این خواهر جنده رو داری که سرعت منو بگیره وگرنه با اون سرعت الان لهت کرده بودم...

و خوابش برد.