جستجوی این وبلاگ

‏نمایش پست‌ها با برچسب شیاطین ساده فصل سوم. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب شیاطین ساده فصل سوم. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۵ شهریور ۱۱, پنجشنبه

شیاطین ساده فصل سوم

شیاطین ساده فصل سوم :
نیم ساعت رانندگی نیاز بود تا سازش به لونه برسه. یه جا در وسط هیچ جا. یه باغ که بهتره بهش باغ سابق گفت .چون تقریبا همه درختاش خشک شده بودن. معلوم بود سالهاست کسی کف حیات رو جارو نکرده و حتی اثرات پوسیده برگهای سالهای قبل هم روی زمین بود. سازش بعد از طی دویست سیصد متر به ته جاده خاکی رسید. فضا رو صدای کلاغها پر کرده بود. از ماشین پیاده شد و به دور و برش نگاهی کرد مثکه داشت به همه اشیا دور و برش سلام می کرد. صدای خش خش قدمهاش روی برگها با صدای کلاغها قاطی شده بود .در صندوغ عقب رو باز کردو جعبه رو از اونجا برداشت. معلوم بود سارا هنوز بهوش نیومده. نرم نرم به سمت عمارت اصلی حرکت کرد اما در بین راه سرش رو به سمت یه الونک کنار عمارت اصلی کج کرد. آلونک به ساختمان اصلی چسپیده بود شبیه انباری یا مثلا شوفاز خونه بود. سازش جعبه رو روی زمین گذاشت و از جیبش یه دسته کلید بیرون اورد. از بین پنجاه تا کلید پیدا کردن یه کلید کوچیک کار ساده ای نبود. همین بود که سازش رو کلافه کرد. اخر سر بالاخره یه کلید رنگ و رو رفته زنگ زده رو داخل قفل کرد و با فشار در و باز کرد. لولای در اونقدر صدا داشت که انگار یه نفر از درد شدید داره ناله می کنه. سازش خونسرد جعبه رو از روی زمین برداشت و داخل الونک شد. اونجا پر خرت و پرت بود و تار عنکبوت.ته الونک یه در آهنی روی زمین جا گرفته بود. سازش بازم مجبور شد جعبه رو روی زمین بزاره و نفس نفس زنون در آهنی رو که قفل هم نداشت باز کنه. با باز شدن در هُرم گرما از زیر زمین با بوی نم ناکی و موندگی بالا زد. سازش یه کلید سفید برق رو زد و زیر زمین کاملا روشن شد. با کمک به نردبان آهنی زنگ زده بعد از طی کردن شش هفت پله وارد زیر زمین شده بود. زیر زمین اصلا شبیه یک انباری نبود. خیلی تمیز و مرتب. انگار همین دیروز یکی کفش رو تمیز کرده بوده .همه چیز سر جای خودش بود مثل یه اتاق جراحی.تمام دیوارهای اتاق با چند لایه موکت پوشیده شده بود. بر خلاف طبقه بالا که هر صدایی دو برابر خودش رو اکو میکرد اینجا سکوت مطلق بود. در این اتاق صدا جون پخش شدن رو نداشت .تا از منبعش بیرون میومد انگار ابهت اتاق حتی صدا رو هم به سکوت وامیداشت. کف اتاق مثل کف محوطه بیرون کاشی های قدیمی آجری بود که رطوبت دل زمین رو بی خودش میگرفت و توی فضا پخش می کرد. وسط اتاق یه تخت بزرگ شبیه تخت اتاق عمل وجود داشت که تمام روش رو کمر بند های چرمی خاکستری پوشونده بودن.سگکهای این کمر بندها که ظاهرا برای بستن طعمه ها بود مثل طلا برق میزد. انگار یه نفر مخصوصا اون سگکها رو با پولیش براق کرده بود. کنار تخت عین اتاق عمل یه چراغ متحرک رنگ و رو رفته بود که نورش می تونست کوری موقت بوجود بیاره. سمت راست اتاق پر بود از کمد های شیشه ای که توشون پر بودن از ابزارهای عجیب و غریب. از سری انبرهای قدیمی که دندونپزشکهای برای کشیدن دندون استفاده می کردن تا انواع آمپولهای آهنی عجیب. یه دستگاه شک الکتریکی هم درست کنار تخت روی یه میز کوچیک خودنمایی می کرد. گوشه سمت چپ اما پر بود از قفس هایی با سایزهای مختلف. از نیم متری که برای ادمیزاد واقعا کوچک بود تا یه قفس دو متری. اما گوشه بالای اتاق هیچ شباهتی به سایر نقاط نداشت. دو صندلی راحتی  بسیار قدیمی و یک میز کوچک که روش  یک فنجون قهوه کوچک خالی قرار داشت و نهایتا یک گرامافون خیلی شیک با صفحه های اپرا. اینور اتاق کاملا فضای روشنفکری رو تداعی می کرد.
سازش که انگار کاملا با این اتاق اشنایی داشت جعبه رو کنار تخت انداخت و کمرش رو تکون داد پوزخندی زد
  • جووونی کجایی!..قبلنا دو سه تا طعمه رو بلند میکردم...اما مهم نیست الان عوضش خردمند ترم
سازش در جعبه رو باز کرد سارارو از توی ملحفه در اورد. و چسپ روی دهتش رو کند.سارا تکون مختصری خورد و ناله ارومی کرد چیزی که اصلا برای سازش مهم نبود. انگار با یه تخته فرش طرفه و باید بازش بکنه. شورت قرمز رو از توی دهن سارا بیرون اورد و خیلی با احترام بازش کرد .ثانیه ای به روی شورت خیره شد و اون رو روی میز کنار گرامافون قرار داد. زمان زیادی لازم نبود تا سارا کاملا لخت زیر کمربندهای چرمی خاکستری به روی تخت بسته بشه. سازش انکار هیج عجله ای نداشت خیلی ارام و با تمانینه روی صندلی قدیمی نشت و پرده دوم اپرای مشهور توسکا Tosca اثر پوچینیPuccini  رو گذاشت. و از روی صندلی وجب به وحب تن سارا رو دید میزد. اپرا به جاهای خوبش میرسید :
CAVARADOSSI'S VOICE
Tosca!


TOSCA
Are they still torturing you?


CAVARADOSSI'S VOICE
No. Courage... and be silent. I despise pain!


SCARPIA
Come on, Tosca, speak!


TOSCA (strengthened by Mario's words)
I know nothing.


SCARPIA
Wasn't that enough for you?
Roberti, start again
TOSCA
(throwing herself in front of the door, to keep him
from giving the order)
No! Stop
SCARPIA
Will you speak?


TOSCA
No, no! Ah, monster!
Murderer... you're killing him
سازش پاهاش رو به هم نزدیک کرده بود و نگاهش هر لحظه به روی تن سارا بیشتر لیز میخورد. همیشه این صحنه از اپرا براش جذابیت زیادی داشت. هر کسی نمی دونست فکر می کرد سازش یه زبون نفهم زمخته ولی توی این اتاق سازش میشد یه روشنفکر صاحب نظر در موسیقی. از سارا ناله های نامفهموی بلند میشد اما صدای سارا در صدای اپرا گم میشد. فضا شبیه اغاز مراسم یک نیایش  مذهبی بود. مراسمی که سازش کشیشش بود و سارا قربانیش..
TOSCA
Monster, do you laugh
at this ghastly torment?


SCARPIA (with fierce irony)
Tosca on the stage
was never more tragic!
(to Spoletta)
Open the door so she
can hear his groans better.
(Spoletta opens the door and stands stiffly on the
threshold
سازش انگار مست شده بود . نگاهش شبیه دقایق قبل نبود انگار خباثت خونش به حد اعلا رسیده بود. برق چشمانش با برق سگکهای کمربندهای خاکستری روی تخت گره خورده بود. روی تخت نفسهای سارا که هر لحظه سریعتر و بیشتر میشد از روی صندلی سازش قبل دیدن بود . سارا داشت به هوش می امد. )


TOSCA
What have I done to you in my life?
It is I you torture so.
It is my spirit...
(bursts into convulsive sobs)


Yes, my spirit you are torturing


SPOLETTA (continues to pray)
Nil inultum remanebit!
(Scarpia, profiting from Tosca's breakdown goes
towards the torture chamber and orders the
resumption of the torment. There is a piercing cry,
Tosca leaps up, and in a choking voice says rapidly
to Scarpia:)


TOSCA
In the well, in the garden
.


سازش کنترل خودش رو از دست داده بود .با فشار دادن یک کلید چراق اتاق خاموش شد و ثانیه ای بعد چند لامپ قرمز از چهار گوشه اتاق روشن شدند.سازش دو لامپ بنفش دیگه رو هم روشن کرد. مراسم داشت شروع میشد.
TOSCA
How you have suffered.
Oh, my soul! But this just
God will punish him!


CAVARADOSSI
Did you speak?


TOSCA
No, beloved...


CAVARADOSSI
Truly not?


TOSCA
No!
SCARPIA (loudly to Spoletta)
In the well...
in the garden.
Get him, Spoletta.
(Exit Spoletta. Cavaradossi has heard; he rises
threateningly towards Tosca, but his strength fails
him and he falls back on the sofa, bitterly
reproachful as he exclaims:)


CAVARADOSSI
Ah, you have betrayed me!


TOSCA (beseeching)
Mario!


CAVARADOSSI
(rejecting her embrace and thrusting her from him)
Accursed woman!


TOSCA (beseeching)
Mario!


SCIARRONE (bursting in, very perturbed)
Excellency! Bad news!


SCARPIA (taken aback)
What are you looking so worried about?


SCIARRONE
It is news of defeat
سازش زیر لب تکرار می کرد :
  • It is news of defeat…..It is news of defeat…..It is news of defeat..It is news of defeat
سازش که حالا قیافه بسیار مصمم و ترسناکی داشت سوزن گرامافون رو از روی صفحه برداشت. انگار به یکباره تمام اتاق در سکوت خفه و گسی فرو رفت .به جز صدای خفیف نفس نفس زدن سارا هیچ صدایی از هیچ جنبنده ای بیرون نمی اومد . سازش بدون تولید هیچ صدایی از صندلی قدیمی بلند شد و به سمت تخت اومد .  بین راه شلوارش رو  از پاش در اورد . آلتش که حسابی شق شده بود حین راه رفتن تلو تلو می خورد . درست مثل شمشیر تیز یک جلاد قبل از اجرای مراسم اعدام که منتظره تا کارش رو به نحو احسنت انجام بده. سازش به بالای تخت سارا رسیده بود.
سازش آرنجهاشو گذاشت روی تخت و تکیه داد. حرف زدنهاش بیشتر حالت نجوای عاشقونه بین عاشق و معشوقش بود.صورتش فاصلهٔ زیادی با صورت سارا نداشت.
- آقای سازش؟
-جونم؟ بیدار شدی؟ چطوری دختر بد؟ پاشو که خیلی باهات کار دارم.
-حالم خوب نیست!
-حالت قراره خیلی بد تر هم بشه... خودم حالتو برات بدتر میکنم...
سازش با کف دست چپش چند تا سیلی ملایم و دوستانه زد به گونهٔ سارا و گفت:
-باورش شاید برات سخت باشه ولی وقتی که من و تو از اینجا بریم بیرون٬ تو میشی دخترک خوب و حرف گوش کن خودم... اینجا هم فقط من و توییم... خلوت عاشقانه امونو کسی قرار نیست به هم بزنه... تا دلت بخواد میتونی داد بزنی... تا دلت میخواد برای آقای سازش جیغ بزن.واسهٔ مردت... اگه بخوای حساب بکنی من و تو اینجا زن و شوهر هم دیگه ایم. چون اینجا میخوام از یه دختر کله شق و نادون٬ تبدیلت کنم به یه زن حرفه ای و کار کشته... فقط اتفاقات شب زفافمون یه کم با مال بقیه فرق داره...ببین از حجله ای که واسه ات درست کردم خوشت میاد؟من راستشو بخوای قبل از تو با خیلیها بودم و میدونم امشب دقیقاً چه اتفاقاتی می افته ولی تو هنوز بکری... دست نخورده ای... تمیزی... اما امشب من کثیفت میکنم... مال خودم میشی...طوری چشم و گوش و هوش و حواستو پر میکنم که به جز من هیچ کس و هیچ چیزو نبینی...حاضری برای شوهرت که عشقبازی رو شروع کنه؟ آخ که این مدت خیلی اذیتم کردی... دلم میخواد با عذاب زیادی زن بشی...






سارا گیج و منگ به اطرافش نگاه می کرد. اثرات دارویی که سازش بهش زده بود هنوزم روش بود.
- دختر بد.گفته بودم بی نظمی رو تحمل نمیکنم ولی تو جدی نگرفتی..فضولی کردی….حالا ادمت میکنم...فریاد بزن….فریااااد بزن...دارم بهت می گم فرداااد بزن.
سازش ضربه محکمی به تن سارا زد.. سارا ناخوداگاه داد زد.
  • کمممممممممممممممممممککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک
نعره خنده سازش بالا رفت. بلند تر بلندتر...دارم بهت می گم بلند تر.
-کمممممممممممممممممممممممممممککککککککککککککککککک…..ککککممممممممممممممک
سازش باز هم قهقه خنده سر داد.
  • گلوت پاره شد؟؟؟….الان صدات دیگه در نمی اد…..بازم داد بزن بلند...اصلا فحش بده...بده بدوو
  • بیییییشرفففففففففففففففففففف ولم کنننننننننننننننننننننن...کککککککککککککککککککککممممممک
  • ها هاها...هیچ کس حتی خدا هم صدات رو نمیشنوه ابله!....خدای این اتاق منمممممممم. من...منم که سرنوشتت دستمه...منم که با یک تصمیم می تونم کورت کنم...مننننممم که با انواع دشته که اینجا دارم می تونم جیگرت رو بریزم بیرون و کباب کنم...هیچ کس واسه به دختر ابله و بی کس و کار طره هم خورد نمی کنه….خدات منم...فهمیدی ؟
سارا شروع به گریه کرد.
-آخه چرا؟؟؟ چرا؟؟؟ من چیکار کردم...من که کارمند خوبی بودم...من که کلی کار کردم برات ….چراااا؟؟
- از چرا بدم میاد؟؟ مگه اون بیرون از خدا می پرسی چرا تو این نکبت قرارت داده؟؟؟مگه می پرسی چرا بی پدر و مادر بزرگ شدی؟؟ مگه ازش میپرسی چرا گه هم دستت نیست..حالا اینجا از من چرا می پرسی؟؟؟؟؟ از این کلمه بدم میاد...نعره بزن..نعرهه. اینجا باید کلی چیز یاد بگیری دختر بد….دختر بد فضول که هی چرا چرا می کنه.
سازش از تخت فاصله گرفت و به سمت یکی از قفسه های شیشه ای رفت. صدای ناله و گریه سارا موسیقی متن این اتاق شده بود.سازش درست مثل یک هنرمند که می خواد رنگ مورد علاقش رو برای یک سفارش تابلو مهم بخره به انبرها و ابزار الات شکجه خیره شده بود خیلی با دقت دوتا گیره استیل و یک انبر از توی قفسه در اورد و به سمت تخت رفت.
  • تو رو خداااا...آقای سازش...هر چی بگی گوش میکنم…. دارم خل میشم…. دیگه تحمل ندارم
  • خوب هم تحمل داری..و تحمل بیشتر از اینا رو هم داری...تو که انتظار نداری من همینطوری از سر تقصیرات یه دختر بد بگذرم!
سازش ناله های سارا رو نشنیده گرفت. بعد مثل اینکه چیزی یادش رفته باشه باط هم به سراغ قفسه ها رفت از کشوی زیرین یه کرم برداشت و به سمت سارا اومد. اول با دستش کمربندهای روی سینه و دست سارا رو چک کرد بعد کمربندهای روی پا رو کمی شل کرد.
  • اگر زیاد تقلا بکنی و پات رو تکون بدی قطعشون می کنم ..فهمیدی ؟
  • نه تورو خدا نه...باشه تکون نمیدم
  • خوبه….
سازش کمر بند رو از روی پای سارا باز کرد حالا پای سارا تقریبا ازاد بود . سازش مثل یک کارشناس خبره دستی به پاهای لخت سارا کشید بعد اروم دستش رو بین پاهای سارا کرد و با فشار اونها رو از هم باز کرد. بین پای سارا بر اثر تقلای زیاد حسابی عرق کرده بود . سازش دستی به روی عرق ها کشید و اونها رو بو کرد
  • ممم به به..بوی خوبی داره نه ؟ بوی جوونی و ...البته ..
انگار دیگه نیازی به توضیح نمیدید .پاهای سارارو جمع کرد و بعد به کناره های تخت بست. حالا واژن سارا کاملا در دید و تر رس بود سازش دستش رو به اطراف اونها مالوند و مثل یه خبره بر اندازشون کرد .
  • خیلی خوبه و تمیز..به به
  • تورو خدا اذیتم نکن..باشه؟...ولم کن. توروخدا
سازش جواب سارا رو نمی داد کاملا مثل یک مهندس مشغول محاصبه بود. گیره استیل رو از میز کناری برداشت و با کمک اونها لب کوچیک . بزرگ  واژن سارا رو باز نگه داشت. رنگ صورتی واژن حالا کاملا پیدا بود.
  • ممم به به. مثل هلو می مونه این ..ممم خیلی خوشم میاد از این تمیزیش!
  • تورو خداا آقای سازش …..کمممکک...یکی کمکم کنه.
سازش به کارش ادامه داد. از روی میز بقلی یه چاقوی جراحی بسیار تیر برداشت. برق چشمان سازش و برق سگکها و برق چاقو در یک آن صدای سارا رو قطع کرد. انگار زبونش بند اومده بود. خیس عرق به سازش خیره شده بود. سازش سرش رو به واژن نزدیک کرد و چاقو رو به نزدیک اون برد . انگار دنبال چیزی می گشت. تا در یک ان گفت
  • همینه. همینه...همینجاااا...مممم. حالا الان ادبت می کنم دختر بد...کوچولوی فضول.
صدایی از سارا در نیومد. سازش جاقو رو با دقت فراوان به نزدیک واژن برد. در یک ان واحد یک خراش روی پوست صورتی واژن سارا داد. لکه های خون دورواژن رو گرفت. سارا عربده میزد
-ااااااااااااااااااااااااااااااااااااخ ..ااااااه ..میسوزه ه ه ه ه!..کمککک!!!!نکننننننن! نکنننننن!
سازش با خونسردی تمام خونریزی رو میدید بدون توجه به سارا بلند شد و به سمت قفسه ها رفت. یه تیکه پنبه رو با محلول اب نمک قاطی کرد و به سمت سارا اومد.و سارا فقط جیغ میزد.
  • چیغ نزن ..این خوبت می کنه...دختر بد ..زخم باید ضد عفونی بشه
سازش روی زخم واژن رو با پنبه اب نمک پاک کرد بر خورد پنبه با واژن درد و سوزش سارا رو دو چندان کرده بود. فقط نعره میزد و لابلاش فحش  میداد. سازش برای چند دقیقه پنبه رو روی زخم نگه داشت . سارا از فرط جیغ زدم و شدت سوزش و درد بی حال شده بود.. سازش پنبه رو برداشت و دور واژن رو که حسابی عرق کرده بود رو نگاه کرد مقداری کریستال نمک رو هم که به صورت کریستالهای درشت بودن روی زخم گذاشت بعد بازبونش روی کلیتوریس رو لیس زد و کمی مزه مزه کرد. صدای ناله های سارا هنوز به گوش میرسید. سازش روی واژن بوسه ای زد و گیره ها رو باز کرد. از بیرون هیچ زخمی دیده نمیشد. ولی با باز شدن گیره ها لب کوچیک و بزرگ روی زخم اومده بودند چیزی که سوزش رو ده برابر بیشتر کرده بود.
  • خوب حالا بریم سراغ یه کم اب بازی موافقی؟
سارا نای حرف زدن نداشت ..دلش میخواست با دستش واژنش رو باز کنه تا هوا بهش بخوره تا کمی از سوزشش کن بشه ..کریستالهای نمک روی زخم رفته رفته با آب و عرق های روی واژن ترکیب میشدن و ذره ذره نمک روی زخم میریختن..چیزی که سارارو به یک درد همیشگی برده بود..سازش از پله ها بالا رفت و برای مدتی داخل اتاق نبود. دقایقی بعد که برای سارا به اندازه یک سال گذشته بود سازش با یک سطل آب برگشت.
-الان وقت آب بازی دختر بد….آب روشنایی نه؟ مادر بزرگت پس چی یادت داده
سارا در شرف غش کردن بود. روی صورتش رو کله های عرق پوشونده بود. حتی قدرت نعره زدن هم نداشت. سازش از گوشه اتاق یک گونی زب رو رنگ و رو رفته رو بر داشت و سر سارا رو توی اون کرد بعد با یک طناب دهنه گونی رو روی گردن سارا نه  چندان محکم بست. صدای نفس های سارا بیشتر میشد…
  • آماده ای...؟برای آب بازی و شادی؟؟؟ برو که رفتیم
سازش سطل آب رو بدست گرفت و کنار سر سارا ایستاد و آروم اروم اب رو روی سرسارا ریخت...صدایی از سارا بلند نمی شد ولی تکون خوردن های ممتد دست و پاهاش زیر کمر بند ها نشون میداد در حالت خفگی بدی قرارداره. سازش برای مدتی دست از اب ریختن برداشت…صدای نفس نفس زدن تند سارا با ناله هاش توام شده بود.
  • چطوره عزیزم؟ خوش میگذره؟
  • بسه بسههههه...تورو خدااا..خفههه شدمممم….خفه شدمم….نه
  • م بد نمیشه... تو رو نمیدونم ولی به من که خیلی حال میده...
سازش لبخندی زد . دوباره اب ریختن رو از سر گرفت. دستهای سارا از شدت تکون خوردن زیر کمربند زخم شده بود ..هنوز اب توی سطل تمام نشده بود که سازش از حال رفتن سارا رو حس کرد و ریختن اب رو متوقف کرد. باز هم سکوت مطلقی در زیر زمین حکم فرما شده بود. رطوبت ناشی از ریخته شدن اب روی کفپوشهای اجری هر ادم عادی رو هم ازار میداد چه برسه به دختر دست بسته . سازش گونی رو از رو صورت سارا برداشت. نگاهی به صورت از حال رفته سارا کرد و بعد از زیر زمین خارج شد.
سازش بعد از بیرون رفتن از زیر زمین دوباره وارد الونک شد و از اونجا باباز کردن یک در قدیمی وارد اتاق در هم و بر هم دیگه ای شد. اتاق عجیبی بود.یک اتاق مربعی شکل پر از اشغال و ضایعات. انتهای اتاق یک در دیگه بود که ظاهرا در کذشته دستشویی این اتاق بوده. سازش درب اون رو باز کرد. تمام دیوارهای اون دستشویی هنوز با کاشی های سفید پوشیده شده بود. ولی خبری از کاسه توالت و دستشویی نبود.در کل اون اتاق چیزی نبود چز 2  جعبه شیشه ای که توی هر کدومشون تعداد مشخصی موش کوچیک و بزرگ خاکستری و سفید بازی بازی می کردن .
  • کوچولوهای من...الان وقت کاره ..باز یبسه دیگه...واستون غذا آوردم ..گوشت….
سازش از توی گوشه اتاق دو تا کیسه برداشت و توی یکیشون یه موش خاکستری نسبتا بزرگ انداخت و سریع در کیسه رو بست. موش بزرگ توی کیسه تکونهای شدید می خورد و انگار اونجا اصلا اروم و قرار نداشت. سازش توی کیسه هم دو سه تا موش ریز سفید ریخت . و سریع از دستشویی بیرون اومد. تمام راه اومده رو طی کرد و وارد زیر زمین شد. هنوز رطوبت شدیدی توی زیر زمین بود...ولی اثری از ابهای ریخته شده نبود. همشون توی آخرها غیب شده بود. سازش با نگاه خبیثانه ای تن سارا رو دید زد و ارام کنار تخت ایستاد.سارا داشت کم کم بهوش می اومد .کیسه موشها تو دستهای سازش تکون تکون می خوردن. فکر دیدن اون موش خاکستری توسط سارا برای سازش لذت بخش بود
سازش روی صورت یخ سارا دست کشید .
  • الووو...عزیزم...نازنینم...بلند شو...آب بازی اینقدر سخت بود؟...بلند شو...برات یه سری دوست مهربون اوردم...آلوووو
سارا آرام چشمانش رو باز کرد هنوز سوزش زیادی رو توی واژنش حس می کرد سوزشی که ممتد نبود. هر بار با رسیدن اب به کریستالهای نمک سوزش اوج می گرفت و گاهی ارام میشد. همین سوزش غیر ممتد روح سارا رو خراش میداد و داعما حالش رو متغییر می کرد. بعد از بیهوش شدن مفسهای سارا ارام ترشده بود .نگاهی به سازش کرد.و همه چیز دوباره مثل یه فیلم متوقف شده دوباره شروع شد.
  • سلام دخترم….البته دختر بد..دختر بد ....خوبی عمو؟...برات چیزای خوب دارم.
سازش کیسه ها رو که موشها توشون لول میخوردن رو بالا گرفت.و به سارا نشون داد
-دوستهات رو آوردم...یه کم ورجو ورجه میکنن برای نشاط زندگی خوبه ..
ولی سازش یکهو نگاهش به لبهای بنفش شده سارا افتاد مثکه چیزی به یادش اومده باشه. بدون گفتن چیزی کیسه ها رو به چنگگ کنار تخت اویزون کرد و به سمت قفسه ها رفت. موشها داعما توی کیسه بالای سر سارا تکون میخوردند. سارا می دونست که دقایقی بعد چیز بدی در انتظارشه.فکرش به همه جا رفته بود از مار و عقرب تا موش و مارمولک.
  • عموو...عمو سازش..توروخدا...بگو چیکار کنم...بگوووو.عموووو




سازش ناله های سارا رو نشنیده گرفت و در شیشه ای قفسه رو باز کرد. یه امپول آهنی رنگ و رو رفته رو برداشت و اون رو با کمی آب پر کرد. و به سمت تخت سارا بازگشت.سازش به سارا چشم غره رفت و همینطور که هوای آمپول رو می گرفت گفت :
  • نمی فهمم تو با این خنگیت چطور لیسانس گرفتی!...بهت گفتم من کی هستم!!..شوهرتم...اومدم کثیفت کنم..مال خودم کنمت...ولی باید درد بکشی.. درد ..درد زیاد..تا فقط من و ببینی ...فقط…..
  • تورو خدا ……….
سارا به گریه افتاد.سازش روی صورت سارا خم شد.فاصله بین صورتش و صورت سارا فقط جند سانتی متر بود. بوی نفسهای سازش توی صورت سارا می خورد. سازش آمپول رو سمت سارا گرفت و گفت :
  • این تنها هم دمه توه .تنها اوانسیه که بهت می دم. ..یه کم بی حس کننده است برات خوبه...میزنم روی دندونت..یه کم اولش درد داره ولی باعث میشه دردت کمتر بشه...ببین چه شوهر خوبی هستم…
  • نه نه تورو خداااا...من مگه جیکارررر کر...
حرف سارا نیمه تمام موند. سازش بار دستش لب بالای سارا رو نگه داشت و اروم و مثل یه دکتر حرفه ای بین دو تا دندون نیش سارا رو نشونه رفت. با اختباط سوزن رو بین دندون نیش و دندون بقلی فرو کرد و با مکث دو سه ثانیه ای اب رو تزریق کرد. درد شدیدی سارا رو گرفته بود.پاهاش که الان حسابی خشک شده بود  رو تکون تکون می داد.سازش با همون دست که لب بالا رو گزفته بود به سر سارا فشار می داد و نمیزاشت سر تکون بخوره.سارا از شدت درد به خئدش میپیچید. ئقتی کار تزریق تمام شد سازش لبخند زنون کنار تخت ایستاد و به سارا خیره شد…
  • خوب تا دو سه دقیقه دیگه اثر می کنه….اونوقت میشه کمی جراحیت کرد...ازاین فرم فک اصلا خوشم نمی اد...
قطر سوزنی که سازش بکار برده بود برای دندون نبود. به همین دلیل دهن سارا پر شده بود از خونابه از طرفی از فرودادن اب دهنش کراهت داشت و از طرفی اب زیادی تو دهنش جمع شده بود و حالت خفگی بهش میداد.ناچار سعی می کرد دور از جشم سازش هر لحظه کمی از خونابه رو از دهنش بیرون بده. اما این حرکت هم از چشم سازش پنهون نبود..
-خون خودته…..بخورش.
بی مقدمه سازش با دستش دماغ سارا رو گرفت .حالا دهن پر و دماغ بسته نفس سارا رو هم بند آورده بود. اب و خونابه ها هر لحظه بیشتر میشدو سارا رو در برابر یک انتخاب قرار داده بود یا خون رو بخوره و یا تف کنه بیرون.این لحظه مهمی بود که سازش به نوعی می خواست سارا رو امتحان بکنه..نگاه سارا به نگاه منتظر سازش گره خورد.و به یکباره همه اب و خونابه رو غورط داد و از طریق دهن شروع به نفس کشیدن کرد.سازش قهقه بلندی زد و گفت :
  • می دونستم دختر عاقلی هستی...البته دختر عاقل بد که قراره خوب بشهونشون دادی که با هوشی وووافرین ..و نیاز کمتری به کشیدن درد داری...ولی خوب مقرارت رو نمیشه نادیده گرفت...بگذریم...الان باید بیحس بی حس شده باشی..
سازش جاقوی جراحی رو از روی میز برداشت .اما سارا هیچ بی حسی حس نمی کرد. سازش لب بالارو با دست گرفت و در برابر چشمان حیرت زده سارا نوک چاقو رو روی لثه سارا گذاشت. سارا نیشتر چاقو رو حس کرد. وحشت زنان خودش رو تکون داد. با تمون سارا سازش کنار کشید
  • چی شد؟ ...بازم بد قلقی؟؟؟؟
  • نه نه به خدا بی حس نیست...بی حس نست درد می گیره تو رو خدا نکن….بی حس نیست
سازش سری به علامت تعجب تکون داد با دستش دوباره لثه سارا رو بالا زد و کمی با اتگشتش روی لثه رو ماساژ داد..
  • یعنی چی؟؟ مگه میشه...خوب ممکنه...پس باز هم باید بیحسش کنم دختر بد!
سازش باز هم به سمت قفسه رفت و آمپول رو پر از اب کرد .از این حیله کثیف خیلی خوشش میاومد. اینکه امید کاذبی تو ادمها ایجاد بکنه و بعد اون رو بشکونه.تجربه بهش نشون داده بود ادمهای دربند با امید زنده هستند و خودشون رو با امید سر پا نگه میدارن. ااگر اون امید ازشون گرفته بشه کاملا میشکنن و آماده پر شدن میشن! مثل یه طرف کثیف خالی.!حالا کاری که سازش داشت با سارا می کرد دقیقا همین بود.
سازش به سارا نزدیک شد. اینبار سارا هم منتظر تزریق بود مثل اینکه قبول کرده بود که باید شکنجه بشه .قیول کرده بود که باید بیحس بشه. و قبول کرده بود اونجا باشه.دیگه هیچ علامتی از لج درش نبود. فقط می خواست درد کمتری بکشه. این نکته ای بود که سازش رو خوشحال می کرد و نشون میداد سارا داره عوض میشه و به اصولی که قدرت براش تعریف می کنه پا میده و بکارشون می بنده.سازش با دقت مثل دفعه قبل لب بالا روکنار زد و اینبار روی لثه و در شیار بین دتندون نیش و دندون آسیاب آمپول رو فرو کرد. با طمانینه اب رو دباره تزریق کرد. برای سارا درد لثه اونقدر زیاد بود که سوزش واژن رو فراموش کرده بود.
  • می دونی دختر بد...خیلی برام سخته اینهمه تدریس به توی کله پوک ولی چیکار کنم...زنمی..باید ادبت کنم
  • آقای سازش ...درد دارد ...درد دارممم..خیلی. به خدا قول می دم دختر خوبی باشم….قول میدم
  • مثلا چیکار می کنی که دختر خوبی باشی؟
  • حرف گوش میدم...هر چی بگین گوش میدم….باور کنید…
  • می دونی عزیزم. من تو زندگی زیاد کلک خوردم...خیالی به اندازه موهای سرت...به زنها اطمینان ندارم .ولی حسم میگه داری دراست می گی...ولی خوب من باید وظیفه تربیتی که دارم رو خوب انجام بدم
  • نه نه خیلی درد دارم..یه خدا راست میگم کلک نمی زنم...
سازش نگهی به لثه انداخت. و بدوم گفتم هیچی به سمت چاقو رفت و باز هم نیشتر چاقورو روی لثه قرار داد.سارا باز هم زخم نیشتر چاقو رو حس کرد و پریشان حال خودش رو تکون داد اینبار سازش گوش نکرد.
  • میدونی فلسفه تربیتی من اینه که هیچ کس نباید از دعوای زن و شوهر مطلع بشه..هیچ کس. و دومین چیز اینه که درد خیلی خوب به ادم یاد اوری می کنه چی خوبه و چی بده...هیچ کس درد رو فراموش نمیکنه.تو هم همینطوری ..اصل سوم اینه که زخم باید دیده نشه..نه اینکه دردش کم باشه ها نه...دیده نشه...کسی نفهمه از کجا دردت میاد….مثل یه راز تو جسمت باشه..ولی حسش کنی. اونوقت نه میتونی به کسی نشونش بدی و نه فراموشش کنی..هست اما انگار نیست.ولی همه اینا برای اینه که بفهمی حف باید گوش کنی..حرف بزرگترت رو و حرف اونی که ازت قوی تره...
سازش با اننگشتش لب و لپ سارا رو بالا داده بود.نیشتر چاقورو روی لثه بین دندون اسیاب دوم و سوم اون  ته دهن قرار داد.سارا میلرزید.هیچ اثری از بیحسی نبود.انتظار داشت به زودی لثش بیحس بشه. حال بدی داشت .سازش نیشتر رو کمی فشار داد. خون گرم از لثه سارا سرازیر میشد و روی انگشتان سازش میچکید.سازش نیشتر رو بیشتر فرو کرد. سارا در شرف از حال رفتن بود.
  • ای وای دختر بد….دیدی چی شد...اشتباه کردم..اشتباه کردم..اینجا نبود اه ..حالا باید دوباره بی حست کنم...همش تقصیر بد قلقیته...تکون زیاد خوردی ...
سازش دوباره چاقو رو سر جاش گذاشت . دهن سارا اینبار پر خون شده بود. تمام گردن و دور دهن سارا با خون های دمله شده پوشیده شده بود. سارا حتی به خودش زحمت خواهش هم نمیداد. فقط گریه می کرد و ناله. سازش این بار امپول رو پر اب کرد و به سمت سارا اومد.
  • نا امیدم نکن دختر بد….تحمل تو بالا تر از این حرفهاست..می دونم که هست. تو رزومت نوشته بودی.سخت کوش!
سازش اینبار لب پایین سارا رو بلند کرد و بدون معطلی سوزن رو توی لثه بین دندون نیش پایین و دندان پیشین فروکرد. دهن سارا پر خون بود. برای نفس کشیدن سارا تا میتونست خون های توی دهنش رو فرو میداد این تنها راه نجاتش بود. و همین علامتی بود به سازش که سارا استعداد سازگاری با محیط رو داره و این یعنی میشد روی پر کردنش کار کرد و از سارا به ابزار حرفه ای خباثت و حیله گری ساخت. سازش مدتی مکث کرد. سارا توان حرف زدن نداشت از درد به خودش میپیچید داعما منتظر یود که اینباربی حسی اثر بکنه. دندون پزشکی رفته بود می دونست بعد بی حسی دهن ورم می کنه و بعد هیچی نباید حس کرد ولی اینجا انگار به جز درد بیشتر آمپول بیحسی هیچ اثری براش نداشت.همین حسابی گیجش کرده بود .توی اون حالت تنها امیدش حس مبهم بیحس شدن بود چیزی که ممکن بود کمی از دردش کم بکنه. واقعا اصلا به این نکته فکر نمی کرد که چرا اونجاست و چرا باید شکنجه بشه.
  • خوب دختر بد...باید قول بدی دیگه تکون نخوری تا جای مناسب رو پیدا بکنم. والا ...والا این دفعه مچبورم علی رغم میلم یکی از دندونهای کرسیت رو بکشم و روش یه کریستال نمک بزارم شاید درست رو خوب یاد بگیری.
سارا درگیر باز کردن راه نفسش بود و حرفهای سازش رو نمیشنید. اونقدربا  مسایل واقعی و آنی و حیاطی درگیر بود که کلمات براش بی اهمیت شده بودند. سازش اینبار بین دندون آسیاب دوم و سوم پایین رو نشون کرد با برخورد نیشتر به لثه سارا باز هم اون رو حس کرد.دلشوره عجیبی گرفت که به دردهاش اضافه شده بود. سارا ناخوداگاه تکون شدیدی خورد و سازش با بیرحمی اینبار به جای فرو کردن نیشتر اون رو روی لثه کشید. لثه سارا به اندازه دوسه میلیمتر پاره شد و خون با فشار بیرون میزد. سازش قیافه عصبانی گرفت و داد زد
  • بازم که تکون خوردی. دختر ابله بد

بالافاصبه پنبه رو با محلول اب و نمک اشنا کرد و اون رو روی زخم مجکم نگه داشت. درد بیشتر از توان سارا بود. و دخترک بیهوش شد.