جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

من منتظرم



نوشته: ایول
خسته و کوفته کلید انداختم و اومدم تو که با خش خش کاغذی که لگد کرده بودم به خودم اومدم. عجیب بود. سپیده امکان نداشت خونه رو نامرتب بذاره و بره. میگفت هیچ وقت نمیدونی کی قراره باهات برگرده بیاد خونه. امکان نداشت سپیده یه کاغذو همینجوری به امان خدا ول کنه و بره. اونم جلوي در. خم شدم و کاغذو برداشتم که بندازم که دیدم روش یا بهتر بگم پشتش چیزی نوشته:
امیدوارم به دست مقامات مسئوله برسه...
حالا که میخوام این نامه رو برات بنویسم نمیدونم چی باید صدات کنم چون شوهرم نیستی... اما چون کمی دوستت دارم بهت میگم دوست... دوست عزیز...
خیلی وقته میخوام برات بنویسم اماراستش تا دیروز انگیزه ای نداشتم. دیروز صبح که از خواب بیدار شدم تا ساعتها نتونستم از تو تخت خواب بیام بیرون. نمیفهمیدم اصلا برای چی باید از خواب بیدار بشم وقتی میدونم کسی منو لازم نداره. غمگین نیستم. خیلی بدتره. احساس میکنم شدم ماشین رخت شوئی... شدم اجاق گاز... شدم جاروبرقی... به جای زن این خونه بودن شدم یکی از وسائل توش... نمیدونم میدونی چند سالمه یا نه؟ میدونی که دلم از تنهایی پوسیده؟ میدونی که وقتی صدای گریۀ یه بچه رو میشنوم دلم میخواد منم همونجا بزنم زیر گریه؟ 
گفتی دارم برای پارتنر شدن تلاش میکنم گفتم راست میگه... منتظر شدم... بعدش که پارتنر شدی گفتی باید کار کنم و پول پس انداز کنیم برای بچه. برای خونه. برای ماشین. بچه خرج داره و من نمیخوام کمبودهایی که من تو بچگیم کشیدم اون بکشه گفتم راست میگه... منتظر شدم... وقتی مشغول کار شدی و دیر اومدی گفتی خسته ام و منم قبول کردم. گفتم راست میگه... منتظر شدم. منتظر اون روز قشنگ که بالاخره تو بیای و منو محکم بغلم کنی. بهم بگی دوستت دارم...

بهم گفتی نترس دیر نمیشه. گفتی تو یه مقاله خوندی که هر چی اختلاف سنیمون با بچه بیشتر باشه همونقدر احتیاجات بچه رو بهتر میفهمیم؟ میدونم... داشتی منو سر میدوندی. اختلاف سنی تا کجا دیگه؟ میدونی دیگه سی و هفت سالمه؟ میدونی اگه همین الان هم حامله بشم و بچه به دنیا بیاد نزدیک چهل سال باهاش اختلاف سن دارم؟ تو هم نزدیک پنجاه سال؟ زنگوله پای تابوتمون قراره بشه؟ از اینجا به بعد گناهه دیگه آوردنش. مامان من وقتی چهل سالش بود من بیست ساله بودم و ازدواج کردم. اگه به موقع بچه دار شده بودم الان بچه ام ۱۷ سالش بود... 

میدونم خیلی دارم ور میزنم. حوصله نداری. اگه بخوام رک و پوست کنده حرفمو بگم... دیگه نداشتن سکس نیست که اذیتم میکنه... نداشتن بچه نیست که اذیتم میکنه... احساس اینکه اینهمه وقت منو مسخره کردی اذیتم میکنه... یعنی در اصل اگه راستشو بخوای من خودم خودمو مسخره کردم. نشستم به پای یه مردی که دوستم نداشت. میدونی از کجا میگم؟ چون بهانه زیاد داشتی برای فرار از من... صبح زود میرفتی و شب می اومدی... اکثر مهمونیها رو بدون تو رفتم و تو فقط برای برگردوندن من اومدی... بعدش هم یه دوش گرفتی و خوابیدی... تمام اون شبها من موندم و یه بدن تشنه به محبت... محبتی که مجبور شدم خودم جبران کنم... میدونم... الان میگی چه زن بی حیایی که از خودارضاییش با من حرف میزنه اما بی حیا یا با حیا... میخوام بهت بگم به جای تو من خودم شوهر خودم شدم... اما میدونی؟ میدونی ۷ سال شده که تو به من حتی دست نزدی؟ نمیخوام بهت تهمت بزنم که داری بهم خیانت میکنی و برای همونه که با من نمیخوابی چون میدونم خیانت نمیکنی... چون تعقیبت کردم. یک سال تمام تعقیبت میکردم. از صبح که از خونه میرفتی بیرون تا شب سر کارت بودی... همونجا جلوی ساختمون اونقدر می ایستادم تا بهم زنگ میزدی و میگفتی که داری میای خونه... چیزی لازم ندارم؟ منم میگفتم من خونۀ دوستمم... میگفتی پس میام دنبالت بریم خونه... هیچوقت ازم نپرسیدی تو چرا اینقدر خونۀ این دوستت میری؟ نکنه با شوهرش سر و سری داری؟ نگو نپرسیدم چون بهت اعتماد داشتم که خنده ام میگیره... نپرسیدی... چون برات مهم نبودم...
از بس احساس تنهایی میکردم به مامان و بابام گفتم قضیه رو... اما تقصیرها افتاد گردن من... گفتن شاید تو خوب به خودت نمیرسی... برای شوهرت کم میذاری... همونه که شوهرت ازت سرد شده... فکر طلاقو از سرت بیرون کن... ما تو رو با لباس سفید فرستادیمت خونۀ بخت و با کفن سفید هم میای بیرون... گفتم راست میگن... شاید تقصیر منه... شاید خیلی سکسی نمیگردم... شاید رفتارم خیلی سرد و نچسبه... نمیدونم متوجه شدی که رفتارمو تغییر دادم یا نه... حتما نشدی...
یادته چند دفعه بهت گفتم دلم برات تنگ شده؟ چند بار محکم و با محبت بوسیدمت؟ چند بار خودمو انداختم تو بغلت و با لوندی دستمو گذاشتم رو آلتت؟ چند بار جلوی تو لخت از حموم در اومدم و جلوت رژه رفتم تا تحریکت کنم اما صدای خور و پفت از روی کاناپه بلند شد؟ میدونی رفتارت چقدر تحقیر آمیز بود برام؟ بذار بهت بگم تو این هفت سال اخیر چقدر دست رد به سینه ام زدی... سال چند هفته اس؟ ۵۲ تا... حالا اینو ضرب در ۷ کن... میدونی چقدر میشه؟ میشه خیلی! همیشه بهم وعدۀ جمعه رو که خونه بودی دادی اما نمیدونم چرا اون جمعۀ کذایی هیچوقت نیومد... میدونی که تو جامعه مرد هرزه و خائن خیلی زیاده. باورت نمیشه اگه بهت بگم وقتی هفت سال پیش میرفتم بیرون تا امروز چند نفر برام بوق زدن. اوایل امیدوار بودم به برگشتنت و خیلی دوستت داشتم. برای همون بوقها رو ندیده میگرفتم. بعدشم من هرزه نیستم... دو سه سالی که گذشت از بس دست رد به سینه ام زدی اعتماد به نفسم خیلی پایین اومد... خودمو خار و خفیف میدیدم. برای همونم جرات نداشتم برای خودم دوست پسر بگیرم... از خوبی و پاکیم نبود... از اعتماد به نفس پایینم بود. این اواخر هم این بوقها رو ندیده گرفتم چون میدونستم کارشون که باهام تموم شد قراره منو یادشون بره... همونطوری که تو منو هفت ساله یادت رفته... با تمام حرفهایی که گفتم امیدوارم که بازم من اشتباه میکنم و...
این نامه فقط یه اخطاره کامیاب عزیز... امشب اونقدر هوس سکس کردم که دارم میرم تو میدون انقلاب منتظر بایستم... من که این هفت سال رو برات صبر کردم جهنم و ضرر... تا امشب ساعت یازده رو هم صبر میکنم برات... اگه هنوزم میخوای این زندگی رو ادامه بدی میتونی بیای دنبالم... اگرم نه که... بندازش بره... دلیل رفتنم این نیست که کسی رو تو زندگیم دارم. دلیل رفتنم اینه که دیگه تو رو ندارم... میدونم امشب که پنجشنبه اس ساعت ۱۰ میای خونه. برنامه اتو خوب میدونم. یه ساعت وقت داری تا یازده...
به امید دیدار...
یه دوست
نامه رو که خوندم عرق سرد نشست رو تنم. فکر اینکه سپیده الان کجاست و چیکار میکنه. ساعتمو نگاه کردم. ساعت ۱۰ و ربع بود. امشب به خاطر ترافیک دیر رسیده بودم. اما اگه الان راه می افتادم میرسیدم... افکار ضد ونقیض طوری به کله ام هجوم آورده بودن که سرم داشت میترکید. یعنی به این سرعت ۷ سال شد؟ من چرا به سپیده فکر نکردم؟ اینایی رو که تو نامه میخوندم واقعیت داشت یعنی؟ انگار یکی با چوب زده بود تو سرم و مغزم کار نمیکرد... بذار بره گم شه! یه زن که تا این موقع شب تو خیابونها... گفت میدون انقلاب؟ گفت منتظرمه؟ خدایا! خواستم برم که زنگ تلفن خونه به صدا در اومد. همونطور با کفش رفتم و گوشی رو برداشتم. شماره موبایل نا آشنا بود:
-الو؟
کسی جواب نداد. گفتم حالا که تا اینجا اومدم بشینم کمرم یه استراحتی بکنه. نشستن همانا و...
یکی داشت تکونم میداد بیدارم کنه. چشم که باز کردم سپیده رو دیدم. خدایا! وای! خدا رو شکر! همه اش یه کابوس بد بود. متوجه شدم که مانتو و روسریش تنشه. هنوز گیج خواب بودم که گفت:
-برو تو جات بخواب کامیاب... اینجا کمرت درد میگیره...
-سپیده؟ ساعت چنده؟
-یازدهه...
زنگ غمناک صداش خوابو از سرم پروند:
-یازده؟ کجا بودی تو تا حالا؟
-من... اونطرف رو به روی خونه ایستاده بودم ببینم ارزشم چقدره... که اونم...
-من خواستم بیام دنبالت...
-میدونم... اما حتما زنگ تلفنی که شد برات مهم تر بود...
بلند شدم. چمدونش دستش بود.
-تو از کجا میدونی سپیده؟
-من بودم که به خونه زنگ زدم...
-به خدا نمیدونم چی شد!!!... فقط یه لحظه نشستم جواب تلفونو بدم... نمیدونم چی شد که... حتما خیلی خسته بودم...
-ناراحت نیستم کامیاب... میدونم... همیشه یه چیزی هست که از من مهمتر باشه...مهرم حلالت کامیاب... چیزی که من میخواستم تو بودی که هفت سال پیش مردی... مرده ها هم نمیتونن مهریه ای بدن...
و رفت. خیلی زود احضاریهٔ دادگاه در خونه رو زد.
پایان

۳۹ نظر:

  1. درود شادی عزیز ...خسته نباشی...
    داستانی بود کوتاه و جالب اما حاوی نکاتی تامل بر انگیز...اجازه بده تا سر به روی شانه های مهربانت نهاده تا زیر گوش ت عقده دل بگشایم...واقعا چرا درک جنس مونث ، بخصوص ایرانی و اونهم با رسوبات دینی و البته مسلمونش ،اینقدر سخته ؟؟ هیچ ربطی هم نه به سن طرف داره ، نه به مقطع تحصیلاتش و نه به موقعیت اجتماعی خودش یا خانوادش ...چرا وقتی مردی با توجه به محیط پیرامونش ، چه درجامعه و چه روحیات فردیش علاقه ای به تولید بچه نداره؛ پارتنرش باید اون رو عاملی دال بر بی علاقگی فرد مذکور نسبت به خودش برداشت کنه ؟ بابا یوزپلنگ هم ، این گربه زیبا و نازنین وقتی حس اسارت داره تولید مثل نمیکنه...حالا این تنها یه نکته بود جهت مشت نمونه خروار ، خیلی جاهای دیگه سوپرایز شدم که فقط از این جنس لطیف میتونه نشات بگیره...فرض کن یه نقطه از اونا رو در موقعیت شرق تریگر میکنی و ریسپانس رو در موقعیت غرب یا شمال-غربی یا شمال-شرقی یا خلاصه هر جای دیگه ای غیر از اونجاییکه انتظار میرفت و باید می بود،دریافت کنی...جل الخالق

    پاسخحذف
  2. درود كوروش عزيز...( درود چقدر سخته! قلنج شدم!)
    همون سلام...
    چيزي كه ما رو إز اون گربه ي ملوس جدا ميكنه به نظرم قابليت حرف زدنه. نه إز زنه دفاع ميكنم نه إز مرده. اما به عنوان افرادي ميانسال تقريبا، بايد جرات حرف زدن رو داشت. مرد اگه بچه نميخواست ميتونست به همسرش بگه. شوهرها و زنهاي ما خيلي بيشتر إز اون كه فكر ميكنيم قابليت درك ما رو دارن. اما فكر نميكنم كسي إز اينكه احمق در نظر گرفته بشه خوشش بياد. اگه بچه نميخواي محكم بگو. بذار طرف مقابل تصميمشو بگيره. به نظرم.

    پاسخحذف
  3. سلام شادى جان
    داستان كوتاه ولى جالبى بود. كمى هم عجيب بود مخصوصا اون قسمت كه مرد خيانت هم نميكرده ولى هفت سال دست به زنش نزده! شايد اينجور مردها باشن. اما خودخواهى بعضى مردها رو خيلى خوب توصيف كردى كه براى حفظ شريك زندگيشون به دروغ متوصل ميشن. البته زن داستان هم زيادى صبور بود!
    براى منم پيش اومد كه يكى ازم خواستگارى كرد و بچه ميخواست. من واضح بهش گفتم كه به هيچ عنوان بچه نميخوام. قضيه از نظر من كنسل شد ولى پسره تا مدتها پيام ميداد و اميدوار بود نظر منو عوض كنه! تا مجبور شدم برخورد تند بكنم و بهش گفتم عزيز من وقتى بهت ميگم از بچه متنفرم يعنى متنفرم، ديگه چه معنى ميده هى براى من عكس و ويدئوى بچه ها رو ميفرستى و زيرشون مينويسى ببين چقدر نازه! ببين چه ملوسه! منم نديده پاك ميكنم!
    بهتره كه هر دو طرف از اول با هم روراست باشن و وقت همديگه رو تلف نكنن.

    پاسخحذف
  4. استر عزيز...
    دقيقا خيلي إز مشكلات إز جايي آغاز ميشه كه ما با خودمون روراست نيستيم. حالا بذار باهاش ازدواج كنم بعد إز ازدواج درستش ميكنم، عامل أصلي بدبختي زوجهاي ايرانيه.
    در ضمن چيزي كه من ديدم ازش فراوون إز اين آدمهاي صبوره. يكيش شوهر خودم. البته من بهش دروغي نگفتم. دليل مشكل ما بيماري منه. اما اون صبر ميكنه. چراشو خدا ميدونه.

    پاسخحذف
  5. دقيقا تفكر غلط بعد از ازدواج عوضش ميكنم!!! (البته اين مبحث مربوط به اين داستان نيست چون پايه ى اين داستان رو مرد با وعده و دروغ گذاشته. اگر از اول ميگفت بچه نميخوام، شايد زن اصلا باهاش ادامه نميداد).
    يكى از دوستام با عشقش ازدواج كرد. پسره همون اول گفت بچه نميخوام. دختره هم پذيرفت. ولى انگار پيش خودش فكر ميكرده كه در آينده ميتونه نظر پسره رو عوض كنه!!! بعد از چند سال تلاش وقتى ديد كه عوض شدنى نيست، الان تريپ افسردگى برداشته كه ديگران براش دلسوزى كنن! طلاق هم نميگيره و طورى وانمود ميكنه كه انگار داره با صبورى، فداكارى بزرگى براى عشقش ميكنه!

    شايد گاهى لازم باشه اين آدمهاى صبور رو با اردنگى از زندگيمون بندازيم بيرون چون بيشترشون فكر ميكنن كه دارن فداكارى ميكنن و بعدا طلبكار آدم هم ميشن!

    پاسخحذف
  6. باهات موافقم. گاهي شك ميكنم بايد چيكار كنم. خودم هم مثل خَر تو گل موندم. صبوري تا كي؟ مني كه براي پدر و برادر خودم يه ذره ارزش نداشتم چرا يهو بايد براي يه غريبه اينقدر مهم بشم كه بخواد به پام بشينه و منو با بيماريم تحمل كنه؟ هر بار هم بهش ميگم بايد إز هم جدا بشيم خيلي ناراحت ميشه...

    پاسخحذف
  7. درود دوستان...

    شادی عزیز گفتن سلام آدم رو سرافکنده میکنه اما انرژی درود سرافراز (سلام سرت رو زیر میبره ولی درود بالا میبره)...اون گربه هم البته به زبون و فرکانس صوتی خاص خودش با پارتنرش محاوره و تبادل افکار داره...
    مگه حرف زدن همون نیست که دو یا چند نفر میشینن پهلو همدیگه و مدام دهن آشون میجنبه و کلمات و اصواتی با فرکانسهای زیر و بم ازش بیرون میریزه ؟ اگه منظورت اینه ، به جان خودم و خودت و خودشون ، بارها و بارها بی صراحت و با صراحت ، یواش و محکم فریادش زدم گاهی در هوای آزاد و گاهی زیر آب ؛ اما دریغ از نتیجه ...مشکل همینجاست که نمیتونن تصمیم بگیرن ، اصولا نمیدونن با خودشون چند-چندن ، یه گل به خودی میزنن یه گل به حریف ...حالا این فقط یه موضوعه که های-لایت شده ، تشریح سوژه های دیگه در توان تایپ من نیست...حوصله تنگ است مرا...راه کار دیگه ای به نظرت میرسه؟؟
    در ضمن شوهر با معرفتی داری ؛ Give My Best Regards To Him .

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. كوروش جان... زندگي اگه فرمول داشت كه الان يكي إز يكي خوشبخت تر زندگي ميكرديم. اما منظورم إز حرف زدن همون بود كه گفتي. گفتي اونها نميدونن با خودشون چند چندن. پس به عنوان كسي كه ميدونه با خودش چند چنده بايد عملا نشون بدي كه إز اين زندگي رضايت نداري و اونم فقط با جداييه. بالاخره يكي بايد آدم بزرگ اين قضيه باشه و تصميم نهائي رو بگيره. چيزي رو انتخاب كن كه ميدوني برات ارزش داره و تمام ناملايمات كنارشو ميتوني تحمل كني. به شرطي كه لا اقل شما بدوني با خودت چند چندي.
      ممنونم. حتما سلامتونو بهش ميرسونم.

      حذف
    2. چيزي كه دارم سعي ميكنم بهت بگم اينه كه وقتي بچه نميخواي و مي موني يعني داري به شريك زندگيت اميد واهي ميدي. و اين همون دروغيه كه قابل بخشش نيست. اگه شريك زندگيت بچه ميخواد چرا ولش نميكني بره و شانسشو با يكي ديگه امتحان كنه؟ گاهي بزرگترين إز خودگذشتگي و لطف ، ول كردن طرفمونه.

      حذف
  8. شادی عزیز...
    سوء تفاهم شده ، اصلا قید و بند یا بگیر و ببندی در کار نه بوده و نه خواهد بود...پیوند بین ما تنها عاطفی ه و پشتوانه و ضمانت اجراش هم تعهدی اخلاقی است و بس....همه کسانی که منو از نزدیک میشناسن به وضوح میدونن که اولا مخالف ازدواجی هستم که حکمش رو یه آخوند یا شبه آخوند گردن ستبر بیاد تنفیذ کنه و بشینه انقضوا ینقضوا برا خودش خزعبل کنه ، دوم اینکه همون موضوع بچه است که خدمتت عرض شد .

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. پس إز اول بگو گلم! آزادي؟ برو حالشو ببر! به قول پرويز پرستويي تو مارمولك:
      شما دنبال راه ميانبر ميگردي بنده به دنبال راه دررو...
      خلاصه اينكه كوروش جان. اگه عقل الانمو اونموقع داشتم هزار سال ازدواج نميكردم. اما خوب...
      ديگه اشتباهمو با آوردن بچه بدتر نميكنم.
      اميدوارم يه همسر خوب و مهربون پيدا كني كه تمايلات خودتم در اكثر زمينه ها داشته باشه. اما يه نصيحت خواهرانه ميكنم اونم: دم به تله نده!

      حذف
    2. اما خود منم به همين أصل اعتقاد دارم. پيوند روي كاغذ كه همبستگي روحي پشتش نداشت فقط به درد لأي جرز ديوار ميخوره. خيليها تو سوئد ازدواج نكردن و به خوبي و خوشي با شريك زندگيشون زندگي ميكنن. دليل نميشه. تا وقتي احساس خوشبختي ميكني اون مهمه. بقيه اش ديگه مهم نيست.

      حذف
  9. نصیحتت به گوش جان نیوش...
    راستی ازدواجتون روی چه اصل یا مسلکی بوده ؟اصولا تابع قاعده هست ؟

    پاسخحذف
  10. شوهرم كه پروتستانه و ازدواج براش خيلي مهم نبود چه جوري باشه. براي همونم فقط عقد خودمونو كرديم و تمام. قاعده اش فقط عشق و علاقه اس.

    پاسخحذف
  11. این مسئله عقد و ازدواج رو اونجا چطور تعریف میکنن ؟ منظورم اینه که لزومی نداره یه مرجع مذهبی یا چه میدونم دولتی ، نظامی حکم بده تا عرف جامعه اون رو به رسمیت بشناسه ؟ منظورمو میگیری ؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اينجا كسي به كار كسي كار نداره. البته در كل تو منطقه ي اسكانديناوي شما يه مدت با يكي دوست ميشي و اگه احساس كردي ميخواي بيشتر بشناسيش، باهاش ميري زير يه سقف. تا كلا اخلاق و رفتارش دستت بياد. مدتش هم دست خودته. بعد إز مدتي اگه ديدي دوستش داري كه ادامه ميدي و موندگار ميشي اگرم نه كه اونو به خير و تو رو به سلامت.
      اما! در مسائلي مثل تقسيم إرث و ميراث خيليها ازدواج ميكنن. مخصوصا اگه إز قبل بچه داشته باشن. ازدواج دفتري و محضري فقط به درد اينجور موارد ميخوره. مثلا همون نويسنده اي كه دختري با تتوي اژدها رو نوشت و وسطش فوت كرد چيزي إز اون پولها به دوست دخترش نرسيد كه سالها بود با هم زندگي ميكردن. همه چيز رسيد به پدره.
      وگرنه دولت كاري به چيزي نداره.

      حذف
  12. پس بااین حساب یه زوج میتونن دست تو دست هم برن محضر و عقدشون رو ثبت کنن و بعدش تصمیم بگیرن که جشن رو کلیسا بگیرن یا تو خونه یا گوشه یه پارک ؛ درسته ؟ برا همجنسگراها هم همینطوره ؟ اون نویسنده مذکور ، اگه وصیتنامه یا توصیه نامه یا چیزی تو این مایه ها ازش بجا میموند که مبنی بر تمایلش به رسیدن اموالش به دوستش باشه، اونوقت بازم قانون اونا رو به پدر واگذار میکرد ؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. البته وكيل نيستم اما اونطوري كه شنيدم وصيتنامه در صورت سحت عقل و روان و در حضور وكيل معتبر مو لأي درزش نميره.

      حذف
  13. درسته عزيز. براي همه همينه.
    اون نويسنده هم اگه ميدونست قراره بميره شايد اين كارو ميكرد. نه. در صورت بودن وصيتنامه فقط متن وصيتنامه اس كه اجرا ميشه.

    پاسخحذف
  14. میدونی شادی بصورت جسته-گریخته از وضعیت مردم اونطرف اطلاع دارم...اما دلم میخواد مطالب رو از زبون کسی بشنوم که خودش در متن جامعه حضور داره ؛ و چه کس بهتر از تو دوست نازنین و فهیم ؟ (برا اینکه گفتی وکیل نیستی )

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اونقدرها هم فهيم نيستم عزيز. نظر لطفتونه.
      هر سوالي داري بپرس. اگه بدونم حتما جواب ميدم.

      حذف
    2. چاکرم آبجی فهیمه...سوال که دارم،اونم فراوان... باشه ، بذار بعدا سر فرصت مخت رو تلیت میکنم (الان مشغول کاری هستم)

      حذف
  15. درود شادی ، خوب هستی....
    چرا داستان دومت حذف شده ؟ قصد داشتم شیفت کنم اونجا.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. راستش يه تغييراتي لازم داشت كه بايد انجام ميدادم. دوباره ميدارمش.
      طلاق اروپايي هم به همون راحتيه. موقع طلاق هر چيزي كه بعد إز ازدواج خريداري شده منصفانه نصف ميشه. حتي حضانت بچه ها. مگر شرايطي كه يكي يا هر دو اين صلاحيت رو نداشته باشه. اما اصولا مادر در اولويته و بچه ها به اون ميرسن. براي چيزهايي كه قبل إز ازدواج خريده بود شخص، ميتونه توسط وكيل يه ليست تهيه كنه كه خارج إز قرارداده. ثروتمندها اصولا إينو براي گلد ديگر ها انجام ميدن كه يارو نياد نيم ساعت زندگي كنه بعدم برداره نصف همه چيزو بره.

      حذف
  16. طلاق هم به راحتی همون ازدواجه ؟ یا اینکه نه اون پروسه دیگه ای رو باید طی کنه ؟

    پاسخحذف
  17. اگه زمان به عقب برگرده و تجربه و درایت اکنونت همراهت باشه ، بازم زندگی خارج کشور رو انتخاب میکنی ؟ اگه جواب مثبته ؛ بازم گزینه مورد نظرت سوئده ؟

    پاسخحذف
  18. اگه زمان به عقب برگرده و معلومات الانم رو داشتم خيلي چيزها فرق ميكرد اما خارج رفتن و سوئد زندگي كردن زودتر اتفاق مي افتاد.

    پاسخحذف
  19. یعنی سوئد رو به بقیه کشورهای اروپایی ترجیح میدی ، درسته ؟

    پاسخحذف
  20. بله درسته. چون اون يكيها رو هم مدتي توشون زندگي كردم. شيش ماه دانمارك زندگي كردم و زبونشون خيلي سخته حرف زدنش و تمام مدت هم باد مياد. به نروژ هم سفر كردم بيش إز حد كوچيكه. بقيه كشورهاي اروپايي مثل المان و فنلاند و أينا رو هم گشتم. البته! الان كه فكر ميكنم بدنم نمي اومد تو اسكاتلند زندگي كنم. ولي خوب ديگه به سوئد عادت كردم. چطور؟

    پاسخحذف
  21. یکی از برادر زاده هام یکی دو ترم دیگه داره که لیسانس متالورژی بگیره ؛ تمایل داره که برا ادامه تحصیل ،کار ، زندگی... به یه کشور خارجی بره ؛ به نظرت دانشگاههای سوئد برا این منظور مناسب هستن ؟

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اوي!!! متالورژي؟ والله نميدونم. اما اگه دلت بخواد ميتونم برات تحقيق كنم و بپرسم إز اوني كه ميدونه. حالا حتما بايد كشور اروپايي باشه يا جاهاي ديگه هم ميتونه؟

      حذف
  22. جاهای دیگه مثلا کجا ؟ البته اون اصلا هیچ نظری به هیچ جا نداره ، فقط میگه خارج...بهش میگم خب افغانستانم خارجه...یکی از دوستاش به همراه خانوادش رفته بوده انگلیس (البته بصورت پناهندگی) الان اونجا مشغول تحصیله ؛همونه که هوائیش کرده .

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. آها. اوكي. منظورم اين بود كه حتما دلش ميخواد تو اروپا درس بخونه يا فقط ميخواد خارج إز كشور بخونه. باشه. حتما به زودي جواب ميدم بهت. فكر كنم يكي هست كه بدونه. باهاش فردا حرف ميزنم و جواب ميدم.

      حذف
  23. ممکنم هست پدر و مادرش رای ش رو بزنن و منصرفش کنن ، همونطور که قبلا منو ...ولی به هر جهت میخوام اطلاعاتی داشته باشم که در صورت لزوم راهنماییش کنم .

    پاسخحذف
  24. سلام خیلی خیلی خوشحالم که بصورت کاملا تصادفی اومدم و قطعا استفاده ها خواهم کرد از حضور پر بارتون....

    Teen wolfخودمون 😉

    پاسخحذف
  25. اونجا هم گفتم سپیده ی داستان مقصرتره....

    پاسخحذف
  26. تين وولف عزيز. همه ي اون چيزهايي كه ميگي درسته. همه رو قبول دارم اما به نظرم مشكل أصلي اين دو تا حرف نزدن و سكوته. وقتي ميگن زندگي مشترك يعني بايد دو نفري راجع به تك تك چيزهاش حرف بزنن و تصميم بگيرن عزيز.

    پاسخحذف